من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

قاعده ی بازی

يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۵۲ ب.ظ

 

چند روز پیش به اصرار دخترک توی تخت من شروع کردیم به منچ و مارپله بازی . از نیش خوردن من توسط مارهای موذی  ِ  کج و کوله خوش خوشانش می شود و بعد از کلی هرّ و کر دخترانه دست از سرم بر می دارد و می رود دنبال کارش و من را نیش خورده و از نردبان ها پایین آمده ، در حالیکه سوخته ام و به گفته ی او مشکلم این است که تاسم کم شش آورده رها می کند به امان خدا . این بازی به استعداد خاصی نیاز ندارد و مخلوطی ست از شانس و حواس جمعی . حالا اندر باب اینکه من چقدر خوش شانس یا حواس جمع هستم هم که نیاز نیست به شما توضیح بدهم چون همان طور که الله اعلم است شما هم اعلم هستید به جوانب مختلف من . از کجا می دانم ؟ خب مدت زیادی ست این را از کامنت های خصوصی فراوانی که لطفانه می فرستید متوجه می شوم و نمی شود پاسخ بدهم این پیام ها را چون عمومی نیستند و نمی شود جایی برای پاسخ دادنشان تعبیه کرد و تنها می توانم در همین مجال ِ اتفاقی پیش آمده تشکر کنم و تشکر کنم و تشکر کنم . 

داشتم منچ و مار پله را می گفتم . تمام که شد دخترک اعلام برندگی کرد و من را با سه خانه اختلاف، فرد سوخته ی بازی نامید . می خواست برود که پیشنهاد داد بازی دیگری که همراهش بود را هم امتحان کنیم .اولش من مخالفت کردم چون حوصله ی یادگیری نداشتم و مغزم به شدت خسته و حواسم به هم ریخته بود ولی وقتی اصرار کرد و احساس کردم دلخور می شود قبول کردم که بازی جدید را هم امتحان کنیم . تند تند و فشرده توضیحاتی داد که نود درصدش را متوجه نشدم و فقط وجه مشترک این بازی با بازی قبلی که انداختن تاس و البته حرکت دادن مهره های بیشتر بود را روی هوا گرفتم و گفتم باشه شروع کنیم . او تند تند تاس می انداخت و همه ی مهره هایش را از گذرگاه های تعیین شده عبور می داد ، من اما گیر داده بودم به سر منزل مقصود رساندن مهره ی قرمزم و از دیگر مهره ها غافل بودم در مرحله ی اول به واسطه ی همین تغافل ِ من دخترک اعلام برندگی کرد و قبل از شروع مرحله ی دوم با نگاهی متعجب پرسید : مامان !راستی چرا از مهره های دیگرت کار نمی کشی ؟ گفتم :من فکر می کردم هدف رسیدن به گنج وسط بازی ست حالا چه یک مهره این کار را انجام دهد چه مهره های دیگر . او گفت که همه ی مهره ها باید به خط پشت  گنج برسند و بعد از رسیدن مهره ی چهارم همه با هم وارد گنجدانی شوند . من که تازه دو زاری ام جا افتاده بود شروع کردم به بهتر و هوشیارتر بازی کردن اما سرعتم پایین بود و تاسم هم خوش شانس نبود بنابراین دو مهره ی آبی و زردم را از دست دادم و دخترک پیش افتاد و به گنجدانی رسید و هوراااا گفت . سر به سرم گذاشت و هی گفت سوختی مامان سوختی دیدی شکستت دادم . برای بیشتر خوشحال شدنش گذاشتم از شکست دادن من لذت ببرد و بعد برود مسواک کند و بخوابد و غاِِئله ی بازی تمام شود . پیش از آنکه آرامبخش هایم را بخورم به این فکر کردم که خوردن همین آرامبخش ها هم از سر این مسئله است که قاعده ی بازی را نمی دانستم . شاید اگر در زندگی ام قاعده ی بعضی بازی ها را می دانستم اگر حواس جمع و ای کمی خوش شانس می بودم این همه داغدار شکست های عاطفی ِ گونه گونم نمی شدم و آن وقت علت رخ دادن شان را بی عرضه گی های احتمالی ام، دلرحمی های بی وقتم واحساساتی بودن هایم نمی دانستم . 

حالا دانسته ام بلد نبودن قاعده ی بازی باعث جاماندگی آدمیزاد می شود و از رخدادهایی صدمه می بیند که گاه تا آخر زندگی زمینگیرشان می شود . بازی دوم با دخترک ، دوباره مسئله ی  قاعده ی بازی را به من یاد آور شد . باید اعتراف کنم زندگی ام بی غرولند و فاز شکایت کنندگی برداشتن ، واقعا سخت تر از همیشه شده است و من قاعده های بازی  را دانسته و ندانسته ، افتان و خیزان مسیری را طی می کنم که نمی دانم چه فرجامی خواهد داشت. وسط همه ی این بازی ها نادلبخواه ، مدام چشمم به یک گنجدانی ِ زیبا ست که در راه رسیدن به آن چند سال است جان می کنم و از همه ی مهره هایم برایش استفاده کرده ام الا مهره ی خودخواهی و چشم فروبستن بر روی آدمهای دیگر این بازی . اگر می توانستم با این دو مهره پیش بروم لازم نبود خودم را پیشاپیش شکست خورده بدانم و سوخته . اجرای قاعده ی صحیح این بازی منوط به شانس و جمعیت حواس نیست این بازی کمر بستن به حذف مهره های دیگر می خواهد و یک جو اهمیت دادن به قلب خودم و نه چه خواهد شد ِ زندگی حسن و حسین و فلانی و بهمانی . من در یادگیری این قاعده کند ذهنم یک نوع کند ذهنی عامدانه از سر ناچاری ، انسانیت و این قبیل مزخرفاتی که همچنان پابندشانم و می دانم یک عمر تنهایی را برایم رقم خواهند زد . رنجیده ام و دلسرد ، می خواهم بی سر و صدا و اعلام  خودم را از مهم ترین بازی زندگی ام به خاطر آسایش و دل یکدله شدن ِ ًمهم ترین آدم زندگی ام حذف کنم .البته  اگر از زاویه ای دیگر به من فکر شود به نظر می رسد بازی را واگذار کرده ام . پیداست من در این بازی کمترین چیزی که می بازم جانم است، پیدا نیست ؟

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۲۳
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی