خب دیگر خواستم بروم بخوابم ، گفتم چیزی را بگویم که مانده توی گلویم .چند ثانیه پیش امروز تمام شد .و فردا هم چنان روز زن است . امشب را به زنانی تنها و بی نصیب فکر کردم و فردا را نیز فکر خواهم کرد زنان پدر از دست داده، زنان بیوه ، زنان بی همسر ، بی برادر ، زنانی بی آن سایه های سر ِکلاسیک ! زنانی ترک شده ، قدر ندانسته شده ، شکست عاطفی خورده ، نابارور ، خلاصه از هر گونه، کسی به یادم آمد و برای خیلی هاشان پیام فرستادم وسط ترافیک ، زیر سشوار آرایشگاه، و میانه ی ترافیک شب عید . البته که نقش مردی که باید می داشتند در صورت وجود ! همین اس ام اس و پیام تلگرام نبود اما خب استطاعت من هم در لحظه هایی که بشدت مغموم و تنها بودم از این بیشتر نبود . از عروسی برگشته ام با عطری که بوئیده نشده و شاخه گل ارزانی که دستم نیست . بی که بخواهم بعد از مدت ها چشمم افتاد به گوزن فیروزه ای بالای کتابخانه ، هدیه ای غافلگیرانه برای روز زن از جانب مردی که روزگاری می گفت دوستم دارد و آن سال که از هم نرفته بودیم این گوزن را در صندوق عقب ماشینش زیر باران برایم آورد .پیچیده بودش لای پتوی کوچکی که نشکند . نشکسته بود گرفتش بالا روی دست و گفت : عزیزم ! بیا این مثل خودته و خندیده بود و من فکر کرده بودم گوزن وحشی شورهایش خواهم ماند و شاخ های براقم نمی شکند . زمان گذشته و من حتی( به این قصد) به چشمم نمی بینم که بروم بالای چهارپایه و گوزن را بردارم پرت کنم یک گوشه یا از پنجره رهایش کنم توی حیاط ! گیرم که پرتش کنم چه چیزی عوض می شود ؟ بلاخره یک زمانی گوزن وحشی بوده ام با شاخ های پر میوه و ستاره ،حالا گنجشک ِخیس پر و بالی هستم که دیگر برایم جانکاه نیست اینکه در روز زن کسی را ملاقات کنم یا نه . به دلایل موجه و ناموجه ِ تنها مانده گی در چنین روزی فکر می کنم اما تباهش نمی شوم . می توانم بی نگاه ، بی بوسه و هدیه ی ساده ، بی جمله هایی مثل: واقعا تو زن عزیز زندگی من، تو تنها زن زندگی من هستی هم زندگی کنم . خب به عبارت فصیح تر من چنانکه باید در حال حاضر ِ استمراری ! تنها زن زندگی هیچ کس یا مهم ترین زن زندگی هیچ کس نیستم اما مادرم . دخترکم دو روز پیش برایم یک نقاشی کشیده و خودش را قبل از به دنیا آمدن توی دل من در دایره ای صورتی نقاشی کرده است . نقاشی را دوباره نگاه می کنم و دوباره پیامی را پیدا می کنم و می خوانم که : راستی روزت مبارک. روز زن روز عاطفه روز مادر . آه می کشم و با دلتنگی و اندوه در سرما دست می کشم به کاغذ دیواری پر شکوفه ی اتاق دخترک . توی سالن خوابش برده و بیدارش نکردم . آمده ام توی تختش دراز کشیده ام و لالایی ِ یه شب مهتاب ماه می یاد توو خواب منو می بره دره به دره صحرا به صحرا را زمزمه می کنم . شکیبایی ِ زن بودنم را در طاقت فرساترین لحظه ها ستوده ام و امشب از همان هزار و یک شب های تنهایی ست . سحر می شود و صبح علی الطلوع به دیدار مادرم خواهم شتافت زنی که بقول شاعر "در آینه زندگی می کرد" و دارد زندگی می کند .
پانوشت: به یاد نقش نیکی کریمی (مهتاب کسری )هستم در فیلم زن دوم وقتی که نامه ای نوشت و برای همیشه رفت . وقتی تلاش می کرد در جزیره ،زندگی اش را و خودش را از نو پیدا کند و بسازد .به یاد زن زیباو ساده ی فیلم (به همین سادگی)هستم. به یاد زن عاشق ِ فیلم (دلبری) به یاد زن غمگین فیلم (برف روی کاج ها) به یاد روحِ زن ِگلوله در سینه ی فیلمِ ( مچ پوینت) به یاد لیلای حاتمی در فیلم (رگ خواب) هستم ،به یاد گریه های هدیه تهرانی در (شوکران) به یاد دختر ِ معصوم ِ فیلم ِ (سر به مُهر) به یاد فریادها، شمع ها و سکوت "حنا" در فیلم (خشم و هیاهو)به یاد انتظارهای (الفت) در فیلم (شیار ۱۴۳) به یاد مادر .
که فرمود:
زنی چنین که تویی بی شک شکوه و روح دگر بخشد
بدان تصور دیرینه که دل ز معنی زن دارد(حسین منزوی ) 