
مادر بزرگم مرد! مادر بزرگم عکسی شد کنار شمعدان های مسجد امیر المومنین . دیگر دست هایش نمی لرزد و سرطان منتشر شده در حنجره و ریه هایش ادامه پیدا نمی کند .مادر بزرگم وقتی مرد ، همان ساعت آنکه عاشقش هستم از آسمان آمد و در آغوشم گرفت . مادر بزرگم فکر همه چیز را کرده بود .پول درمان و دفنش را از حقوق بازنشستگی کارخانه ی فرش کنار گذاشته بود .گفته بود پسرهایش کدام مسجد را بگیرند که خیابانش برای ماشین های اقوام و دوستان جای پارک کافی داشته باشد .مادر بزرگم وقتی مرد اردیبهشت 9 روزه بود .لباس زرشکی گل ریز تنم بود ،دو شاخه گل سرخ توی دست هام ، یتیم شدم و باران به تفاریق می بارید .
می دونین چیه؟
فکر می کنم واقعیت اینه که اگه ما مثلا شوکولاتم بودیم توی یک ظرف، اون وقتی دستشو دراز می کرد که دهنشو شیرین کنه بازم همونی رو بر می داشت که قبلا طعمشو چشیده .می دونین چیه ؟ زندگی یه طوری سخت و تلخ شده که این روزا روشنفکرا و اهل دل هم شوکولات تلخ خوردن رو نمی خوان، اونام دلشون تافی می خواد . لابد می یاد زمانی که توو فنجون قهوه اشونم تا خرخره شکر می ریزن .می دونین چیه ؟ غصه خیلی با اندوه توفیر داره ، من الان به طرز مرگباری اندوهگینم ! می دونین چیه ؟ دنبال آدرس یه بیابونم یا هر جا که می شه رفت و به آهستگی گم و گور و ناپیدا شد .