«برف روی کاج ها»
همه ی راه به تو فکر می کردم همه ی شب خوابت را دیده بودم همه ی روز یادم می آیی . با آهنگ کوچه بازاری تاکسی بغض کردم همه ی راه گریه کردم آرام و بی صدا . خوبی اش این بود آنقدر برف آمده بود که همه ی آنها که توی خیابان توی پیاده رو آدم را تا جایی که می رود و دور می شود از سر بیکاری و فضولی و بی خودی و همین جوری! دنبال می کنند ،حواسشان به خودشان و قدم های شان بود تا مبادا زمین بخورند . گاهی آدم ها در زندگی آنقدر دنبالت می کنند آن قدر چشم از کارهای تو بر نمی دارند و رخنه می کنند در زیستنت که واقعا زمین می خوری .می شکند دلت دست و پای اشتیاقت و هر آنچه شکستنی ست . تا به حال از این زاویه ی رفع مزاحمت به برف نگاه نکرده بودم . همه ی راه به تو فکر کردم و کسی نفهمید . هیچ کس آنقدر نزدیک نبود که بداند این اشک ها در اندوه دوری طولانی توست که بی امان می بارند مثل برف روشن بودند و پاک . شاید تو همین دانه ی برف شده باشی حالاهمین دانه ی برف که روی ساقه ی غمگین موهایم نشست و تمام راه با من آمد و آب نمی شد تمام نمی شد محو نمی شد از نظرم .
پانوشت : عنوان نام فیلمی ست زیبا از پیمان معادی