من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

چون صبر توان کرد که مقدور نمانده است

دوشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۰۸ ق.ظ


آخ ! آدم ها آدم ها  همزمان و ناغافل مرده اند ! اینبار در زلزله ی کرمانشاه و شهرهای اطرافش.صبح اخبار را دیدم ودهانم تلخ شد. دارم به بچه ها و سالمندان فکر می کنم . چه دورم از آن شهرها و چه دستم زیر سنگ است اینجا و این امکان را به لحاظ شرایط خانه و کار لعنتی ندارم که بروم کمک ،حتی نمی توانم برای کسی غذا ببرم یا پتو .حتی نمی توانم کسی را بغل کنم در بیمارستان . همیشه دوست داشتم اسمم را در هلال احمر بنویسم اما هر بار به دلیلی نشد . امیدوارم روزی بشود . حالا اما دهانم تلخ است و حسابی غصه خورده ام . یاد شبی افتادم که مشهد زلزله شد و شب بعدش . یاد آن همه وحشت مردم و رنگ پریدگی بچه ها . یاد قلبم افتادم که نمی خواست زیر آوار بمیرد .یاد تو افتادم که دلتنگت بودم که نمی خواستم قبل از دیدنت بمیرم و تو هی پیام می دادی نترس ! نگرانتان هستم دلم پیش توست پیام می دادی که لرزش ها را دانه دانه رصد می کردم تا خوابم برد صبح خدا را شکر دیدم کسی از اتفاق شومی خبر نداده بود پیام می دادی که ان شالله تمام شده عزیزم آرزوی مثبت من همراهت هست کنارت هست . یک چای بخور .من هستم .حتما دیشب هم پیام هایی نیمه کاره در تلفن ها زیر آجرها و سیمان ها دفن شده اند . بمیرم برای همه ی عشق ها و مهرها برای همه ی مادرها برای همه ی بچه ها و مردهایی که تا می شوند از این داغ . آن شب که مشهد زلزله شد تا چند وقت همه باهم مهربان بودند . ترس از فقدان آدم ها را مهربان و یکدست می کند . ترس از مرگ آدم را یاد کارهای عقب مانده اش می اندازد .به کتابخانه نگاه می کردم دلم نمی خواست سقف بیفتد روی کتاب ها روی چشم های صادق هدایت خاک بریزد .روی سه قطره خون خاک بریزد . روی قد بلند ویرجینیا وولف خاک بریزد .دلم نمی خواست پله ها بریزند روی دوچرخه ی سبز دخترکم دلم نمی خواست قلبش مثل گنجشک بلرزد می آمد بغلم می کرد و گریه می کرد با لباس گرم نزدیک در روی مبل نشسته بودم ذکر می گفتم و محکم توی بغلم گرفته بودمش صبحش با دامن پر گل و روسری بی گره  وقتی اولین لرزه اتفاق افتاد تا مدرسه اش دویده بودم . دخترک ها جیغ می زدند ناظم می گفت نبریدشان خانه چیزی نیست و خودش رنگ به رو نداشت وچیزی بود ! زمین ِ زیر پای مان تکان خورده بود و همه چیز داشت به سمت ویرانی می رفت . کاش در زلزله ی دیشب هم زمین دست از تکان دادن خودش بر می داشت . کاش دست کسان کمتری پیدا شود از زیر خاک . حالا میله ها پرده های پرچین را رها کرده اند ، ریشه ها دل باغچه ها را رها کرده اند ، بچه ها مادرها را و عروسک ها و ماشین های شان را رها کرده اند . خدایا ما را ناگهان از هم رها نکن . اگر می بری همه مان را با هم ببر .تو نمی دانی آن ها که می مانند دیگر زنده نیستند بعد از آن ها که می روند . خداوندا بیش از هر چیزی صبر عنایت کن . صبر .


                                             

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۲۲
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی