من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

my paris... my love

جمعه, ۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۵۴ ب.ظ


در اینکه عمر دلخوشی های من همیشه کوتاه تر از کوتاه تر از کوتاه بوده است شکی نیست اما این آخرین و برترین ِ دلخوشی هایم را باید بودید و می دید . مثل من از همان ثانیه ی نخست پیدایشش تا همین امروز ِ روزی که مثل لباس نویی که داشتم و رنگش در ماشین لباسشویی رفت ، رنگ باخت و عمیق ترین و جانسوزترین آخ ِ! زندگی ام را از نهادم بر آورد . نهاد من شامل قلبم ، روحم، جانم و همه ی تنم می شود .آن لباسی نویی که در ماشین لباسشویی رنگ داد،  سیاه و سفید بود . سیاه هایش برج ایفل بودند سفیدهایش طرح پاکت نامه و خط های راه راه سراسری ، از شانه تا زانو .روزی که روی رگال مغازه ای اتفاقی دیدمش خیلی ذوق زده شدم .آنقدر متفاوت و زیبا بود که دلم را برد .آخرین ذرات حقوق ماهم را برای خریدنش پرداخت کردم و نمی دانید که چه اندازه ی تنم بود .توی آینه خودم را بر انداز کردم و سه روز بعد  رفتم ماسوله و پوشیدمش .عکس انداختم از خودم و لباس پر ایفل و پاکت نامه و تمبرم به ثبت رسید . پنداشتم سالها همه ی تابستان با من است بلکه تا اوایل سوز مهر .اما از سفر که برگشتم وقتی ماشین لباسشویی از حرکت ایستاد و در تاریکی نیمه شب روی بند رخت تراس پهنش کردم هیچ ندیدم چه بر سرش آمده . صبح روز بعد رفتم سراغش تا برای اتو زدن آماده اش کنم . آخ! ایفل ها از سیاهی شان ریخته بودند روی سفیدی پاکت نامه ها خط های مستقیم ِ از شانه تا زانو موج های تیره برداشته بودند سر آستین های کوتاهش روح به تن نداشتند. بغلش کردم و مثل دختر بچه ها اشکم در آمد آخر یادم بود که فروشنده گفته بود همین یکی رو داریم دوخت اینجا نیست. مقصر را پیدا نمی کردم ، من ؟ حرارت زیاد ماشین؟ پودر ترکیبی  رختشویی؟ چشم زن هایی که گفته بودند اووه چه خوشگله چه شیک از کجا پیداش کردی ؟ قسمت ؟ از رو نرفتم نشستم به اتو کردن .نمی خواستم باور کنم از دست رفته و دیگر برای من نیست . بیرون شهر که می رفتم توی باغ ها می پوشیدمش شب هایی که گرمم بود و خیس  و بی حوصله از حمام می آمدم می پوشیدمش، خودش را به تنم می چسباند با ایفل های در هم و بر هم با نامه های به هم رنگ داده . دوستم داشت ، دوستش داشتم حتی با همان حالت در هم ریخته . امسال عید دوباره اتویش زدم کسی نیست که نداند ایفل و نامه چقدر برای من مهم است . بلاخره در لحظه ای ناباور به کسی بخشیدمش که گفته بود  این را بده برای من لازمش دارم خودم می توانم یک جوری درستش کنم کمی از این وضع در بیاید .همه ی لباس های دنیا را می توانستم ببخشم آن را نه ، ولی داشت به هر زبانی می گفت درستش می کنم یک طوری ، نمی گذارم به این وضع بماند،  فقط به همین امید از تنم در آوردمش باور کنید فقط به همین امید .

 یک ساعت است نشسته ام رو به پنجره ، خورشید دم غروب را نگاه می کنم  هر چه فکر می کنم می بینم باید عمیق ترین  و زیباترین ِ دلخوشی هایم را به نیازمندتری ببخشم ، با آنکه جانم برای برج های سر به فلک کشیده ی وجودش می رود با آنکه دانه دانه خطوط از شانه تا زانویش را می پرستم با آنکه همه ی دلم در پاکت های نامه هایش گرفتار عشق است با آنکه راز من است و همه ی نیازم . اما وقتی هستی طوری پیش می رود که باید ببخشی و با دلت بروی پشت هفت تا کوه سیاه گم شوی چه می شود کرد؟  راستی وقتی برای آخرین بار اتویش زدم کمی عطر فرانسوی روی یقه اش زدم کاش لا اقل این کار را نمی کردم .آخ از زن بودن آخ!   


                                 


                              



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۰۴
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی