دیکته نمی نویسم
یک نمایشنامه نوشتم وسط هزار و یک شلوغی و دغدغه . دو نقش دارد برای یک کودک و یک نوجوان دختر ، راوی اش هم صدای من است از جایی خارج از صحنه ی نمایش .هنوز برایش اسم نگذاشته ام این کار اجرای تصویری و شاعرانه ی یکی از زیباترین شعرهای فرخزاد است .آقای کارشناس ِ مافوقم گفت : شعر را نمایش کردی ؟ گفتم پارسال هم یک شعر را تبدیل به نقاشی کردم ، یعنی دادم بچه ها هر بندش رابه تصویر کشیدند . گفت : تو ایده های خوبی داری اما این شعر به خاطر شاعرش حاشیه درست می کند .زمان نداریم ،برو سراغ یک متن آماده . گفتم : از شما بعید است این حرف و این نگاه بعد هم طوری نیست که حاشیه ایجاد کند . تازه این شعر اول ِ یکی از کتاب های خود مجموعه ی کاری ما چاپ شده و کتاب را نشانش دادم . گفت : همیشه با اطمینان حرف می زنی . گفتم : چون حد و حدود را می دانم و خودم حواسم هست چکار می کنم . گفت :پس متنت را بده من خودم کارگردانی می کنم ، گفتم : خودم انجام می دهم و اگر نخواستید تماشگری غیر از اعضای مرکز ببیند مشکلی ندارم من که کارم را انجام داده ام . گفت : برو فکرهایت را بکن . گفتم : فکرهایم را کرده ام دارم مشورت نمی کنم ! دارم دعوتتان می کنم یک روز بیائید کار را ببینید . گفت : عجب ها ! گفتم : به من باشد باید فقط از شما بلیت گرفت . تماشای نمایش من رایگان است . از زیر عینکش چپ چپ و مثلا کلافه نگاهم کرد سعی کرد دوستانه بخندد و دفتری که پیش رویش بود را امضا کرد بعد هم گفت : فعلا خداحافظ و رفت . من گفتم : خسته نباشید جناب و صندلی ام را چرخاندم سمت پنجره . من را برای بله قربان گویی نساخته اند . من کار می کنم و در نهایت همیشه این ِ خود ِ کارم است که می تواند رضایت مافوق ها را حالا هر که باشند و در هر کجا جلب کند نه اطاعت ِ بی چون و چرا و دنباله رونده ای که پر از تردید و حفره است . راستش معتقد بودن به این رویه و عمل به آن جزء معدود رضایت مندی هایی ست که از خودم دارم . البته ناگفته نماند بارها تاوان این نحو از تفکر و عملکرد را هم داده ام اما ترجیح می دهم خودم باشم تا یک عامل ِ به اوامری که باید دیکته بشنود و سفارشی کار کند .