من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

اولین بار آن لکه ی خون را بر ملحفه ی سفیدی دیدم که خدا بیامرز، مادرِ پدرم آن را روی پتویی نرم سنجاق کرده بود و گوشه ای از اتاق ِ کنار نشیمن پهن کرده بودش برای نشستن و استراحت کردن . شانزده ساله بودم و تا آنجا که در خاطرم هست اواخر تابستان بود . آن روز  دامن سفید زیبایی پوشیده بودم که گلهای ریز ِ بنفش داشت و سه دکمه ی ریز قرمز روی کمربندش . خوب یادم است جوراب های ساق بلند سفید نازک داشتم و به قهر از پدرم رفته بودم خانه ی مادربزرگ . از صبح منقلب بودم و گریه می کردم .حالم بیشتر از آنکه مربوط به قهرهای تکراری با پدرم باشد مربوط به چیزی بود که نمی دانستمش . نیمروز بود و روی آن پتو دراز کشیده بودم با همان حال اشکبار و کمری که به شدت درد می کرد پاهایم ضعف داشتند و توی آن جوراب های سفید شیشه ای درد می کردند .انگار همه ی غمهای دنیا لبخندهای دخترانه و شادابم را مچاله کرده بودند . برخاستم تا به ایوان بروم و خوشه های انگور را تماشا کنم شاید آرام شوم که آن لکه ی خون را اول بر ملحفه و بعد بر سپیدی دامنم دیدم .راستش کم و بیش درباره اش شنیده بودم اما درکش نمی کردم . نگران شدم اما نه تماما از ظاهر شدن نشانه ای دیگر از بلوغ در وجودم بلکه به خاطر لکه ی خونی که نمی خواستم دیگران آن را روی ملحفه ببینند. به هر ترتیب ملحفه را سر به نیست کردم و تصمیم گرفتم به خانه ی خودمان برگردم . به اتاقم و به رختخوابم و تاریکی نیاز داشتم . نمی دانم چرا اما همه ی آن هفته به شدت دلم آغوش محکم و مردانه ی پدرم را می خواست و خب هیچ وقت رابطه ی همیشه مخدوش من و  پدرم نمی توانست چنین صحنه هایی در خودش داشته باشد و از طرفی پدرم با آن همه جلال و جبروت خداوندگارانه اش  مرد این کارها نبود . پدرم مرد در آغوش گرفتن نبود و نیست . سالها گذشته است و سه روز ِ پیش وقتی صبح آن لکه ی خون را بر ملحفه ی تختم دیدم دیگر نگران نشدم که کسی آن را نبیند ، با کمر و پاهای دردناک ملحفه را جمع کردم و با آب سرد شستم ، سرم را گذاشتم لبه ی میز و مثل روز اول ِهمان اولین قاعدگی اختیار اشک هایم را نداشتم . به سختی رفتم سرکار در حالیکه همه ی جسمم دردناک و بی رمق بود و به خواب و تاریکی و البته آغوشی امن و بی دریغ  که هرگز در کنارم نداشتم و نخواهم داشت نیاز داشتم . جمعه شب وقتی خسته و ناتندرست از جمع خانوادگی به خانه برگشتم از برادرهایم آزرده خاطر بودم با اینکه حالا هر دو متاهلند اما توجهات ریزشان مختص رابطه با همسران شان است ، من نمی خواستم به آن کافه باغ سرد لعنتی بروم و تا دوازده شب با کمر درد و پهلو درد و خونریزی شدید در موقعیتی بنشینم  که حتی نمی شد درست و راحت  به جایی تکیه کنم ، ساعت یازده شب  که شد طاقتم تمام تر شد خواستم اجازه بدهند برگردم اما می خواستند هم چنان دور هم بنشینند به هر دوشان گفتم حالم بد است و کمرم درد می کند اما ذره ای به فکر نیفتادند که اینکه هی می گویم کمرم درد می کند و اینقدر بی قرار و عصبی و  مستاصلم  و توی پالتو می لرزم و رنگم عین گچ سفید شده است می تواند نشانه ی چه باشد . امروز برای چندمین بار به یاد آوردم که همیشه از مهم ترین مردهایی که در  زندگی ام داشتم به خاطر   بی درکی و ناهمراهی شان در این خصوص رنجیده ام و چیزی نگفته ام. از اینکه هیچ وقت در چنین روزهایی مراقبم نبودند از همه  شان مکدرم . برای منی که یک کوه قرص می خورم و همچنان از اختلال هورمونی مزمن رنج می برم ، همیشه سیکل های  دردناک تر و خونریزی های وحشتناکی پیش می آید و هیچ کس در این روزها باری از دوشم بر نمی دارد .امروز  کیسه های سنگین خرید را از پله ها بالا آوردم خودم را بردم درمانگاه ، سرم وصل  کردند به یخ زده گی دستم و همان جا روی تخت درمانگاه برای دهمین بار آیه ی ۲۲۲ سوره ی بقره و آیات قبل و بعدش را در موبایلم سرچ کردم وخواندم : 


و َ یسئلونِک عَن ِ المَحیض قُل هُو اذی فاعتزلو النِّساء فی المَحیض و لا تَقربوهنَّ حتّی یطهرن فاذا تطهرن فاتو هنَّ مِن حیث امرکم الله ان الله یحبّ التوابین و  یُحبّ المتطهِرین 


هر بار امیدوار بودم کلمه ای پیدا کنم که در آن خدا مهربانانه و صریح سفارش کرده باشد :  و با زن در این حالت مهربان باشید و از او مراقبت کنید اما دیدم که توصیه های جناب خدا مبتنی بر نهی هم خوابه گی مردان با زنان در هنگام قاعدگی ست به خاطر زیان بار بودن برای سلامت شان و راهنمایی شان کرده  برای مراجعه ی دوباره به بدن زن بعد از پاک شدنش از این خون و ماجرا .   در ترجمه های مختلف  فقط می شود همان کلمه ی و آن رنجی ست ( برای زن) را دید که آن هم در تفاسیر ِ اهل مذهب و شریعت  جور دیگری بیان شده است . قسم می خورم اگر مرد بودم جایی در یک تقویم جیبی حول و حوش روزهای قاعدگی زن مورد علاقه ام را علامت می زدم و بیشتر از همیشه مراقبش می شدم از او نزدیک چنین روزهایی  نمی خواستم برای سکس با من بخوابد بغلش می کردم مثل مردان قوم یهود و برخی ادیان و برخی از مردان مملکت مان معتقد نبودم او در این روزها نجس و پلید و کثیف و  ناپاک است و باید از او دوری کرد و البته که مرد مسلمان ِ کم حواس و توجهی هم نبودم که به بهانه ی شرم و حیا و ای بابا خب  از کجا بدانیم کی زن مان خواهرمان محبوب مان ممکن است به خاطر این حالت گرفتار باشد و بد حال از او غافل شوم .اگر مرد بودم در خیابان برایش چای و نبات و شیر گرم می خریدم  نمی گذاشتم ساعتها توی آشپزخانه سر پا بایستد کمتر کارهایی می کردم که نگران شود و بیشتر از اینکه در روزهای حساس شدنش انتقاد کنم و ایراد بگیرم و خُلق پایینش را به رویش بیاورم به او محبت می کردم . نمی خواستم در چنین روزهایی با من به سفرهای سخت و کم امکانات بیرون از شهر بیاید . کاش لا اقل  آیات مهربانانه ی صریح و بی لایه ای در این باره وجود داشتند کاش تعداد مردانی که می توانند این شرایط زن را درک کنند و همراهی داشته باشند بیشتر بود کاش زن ها را فقط در روزهای  ترگل و ورگل بودن شان نخواهند . کاش آناتومی شگفت انگیز و پیچیده ی زن اینقدر برای اغلب مردان در جاذبه های جنسی و نقش باروری خلاصه نمی شد کاش تن و روح زن همیشه با هم خواسته می شد . کاش این همه شوخی های رکیک درباره ی پریود زنان و جوک های وقیحانه در این باره در صفحات و کانال ها وجود نداشت کاش این جامعه ی مرد سالار با ساختارهای فرهنگی عاطفی ِ نیازمند ِ تغییر کمی عوض می شد . کاش مادران به پسران جوان شان درباره ی زن آگاهی بدهند و رخدادهای بدن او را به بهانه های سنتی و متشرعانه ی مختلف پنهان نکنند .


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۹/۱۷
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی