بلاخره دارد تمام می شود. زورش را زد، همه ی زورش را.12 ماه تمام تلاش برای بقا، تلاش برای زیستن، تلاش برای از دست ندادن همه ی آنچه در کسری از ثانیه قادر به نیست شدن است را در چهره ی آدمها دیدم.تقصیر از سال و ماه و تقویم نیست که در ِِ موریانه زده ی زندگی از پاشنه در رفته است و قفلی خراب دارد که گاهی باز می شود و گاهی ساعتها و روزها معطلت می کند.
برای من به تلخی و دشواری، به رنج و اتفاقات عظیم سرنوشت ساز، به گرفتن تصمیم هایی که یک سویشان رهایی بود و یک سویشان اندوه عالم،به بحران مالی، موفقیت های لنگ در هوای کاری،بیماری، دعوا و مرافه و اختلافات شدید با اطرافیان و دوستان، کدورت و دل شکستگی، دلتنگی مفرط، سرگردانی و یک جرعه امیدِ لرزان و سرمازده گذشت.حالا در تنهایی مطلق، دراز کشیده ام کنجی و انگار اسب مسابقه ای هستم که کف پاهایش درد می کند و رد میخ نعل هایش بدجور می سوزند. دچار نوعی از ناباوری و بهتم که هوش از سر کلماتم پرانده و قِسمی متفاوت از سکوت را جایگزین همه ی هیاهوها و تنش ها و اضطراب های هم چنان همراهم کرده است. پوستم کنده شد برای تغییر و از عمرم به وضوح بیشتر از آنچه باید، کاسته شد.
قصد دارم تحویل سال را حرم باشم در رواقی دور از ازدحام و خلوت. .سیم کارت را خاموش کرده ام که معذب و شرمنده ی دعوت ها و اصرارهای بیا اینجا و ما بیائیم آنجا، نشوم.
آمدم چند خطی ثبت کنم که صفحه ی دیگری را هم از بلوای 1399 به نامعلومی ِ 1400 کشانده باشم.
امیدوارم کرونا برود پشت هفت تا کوه سیاه، آن که یار من است از پشت هفت تا کوه سپید بیاید و آفتاب مایل بتابد به سر و روی زندگی هاتان، زندگی هامان..... اِلی اَحسنِ الْحال.
پانوشت: تصویر، مربوط به درختی ست که بعد از سوختن در آتش سوزی جنگلهای استرالیا جوانه زد.