سرماخورده ام . یک هفته بیشتر است سرماخورده ام و به روی خودم نمی آورم !حوصله و وقت نگه داری از خودم را ندارم . نمی توانم لی لی به لالای خودم بگذارم و دم به دقیقه خود وحشی تبدارم را تیمار کنم. امروز صبح اما بعد از بیدار شدن از با گریه خوابیدن ، تفاوت گلوی بغض دار از گلوی چرک دار معلومم شد . عینهو مرغ ماهی خوار زیر گلویم باد کرده و آینه، تورم چشمهای گریه کرده و سرما خورده را راست و حسینی نشانم داد . آمدم از اتاق به آشپزخانه بروم که سکندری خوردم و دیدم که نخیر قضیه جدی ست . رفتم سر وقت ِ یخچال و از جامیوه ای چند تا شلغم که برای سرماخوردگی های احتمالی دخترک در پاییز خریده بودم را ریختم توی قابلمه . چشم هایم انقدر سوزن سوزن می شد که به خاطر خطای دید قابلمه را بیشتر از حد جادارش آب کردم و خب بالطبع سرریزِ آب ها ریخت روی رخت و بَرم و لرز هم به تبم اضافه شد. حس می کردم خودم هم پَت هستم هم مَت و توی این فیلم کارتونی کله ی صبحی گیر افتاده ام . خلاصه با کلی تلفاتِ آذوقه توانستم برنج و مرغی فراهم کنم برای ناهار و کشان کشان خودم را به قابلمه ی شلغم رساندم . فقط پنج دقیقه وقت داشتم سر مثل کوه سنگین شده ام را بخور بدهم . روسری پر از پروانه ام را انداختم روی سرم و دانه های درشت عرق و بخار روی پیشانی ام نشستند . باید می رفتم سر کار و بارم ، لباس بافتنی ِ سورمه ای ام را پوشیدم و به التماس خواب و دراز کشیدنی که درونم بیداد می کرد اعتنا نکردم . توی ماشین یک لحظه دلم رحم آمد به خودم . مثل تراکتور کار می کنم توی خانه ، توی بیرون، آخر سر هم حس می کنم به قاعده ی هزار سال عمر ِ نکرده از زندگی عقبم . آفتاب ِ بی رمق ِ آبانی افتاده بود روی شانه ی راستم ، شانه ی راستم را به نیابت از کسی که می تواند خیلی دوستم داشته باشد آرام بوسیدم و به خودم قول دادم که اگر چند تا کار واجب امروز را انجام بدهی شب در راه برگشت برایت از سوپری دور میدان یک بطری شیر می خرم که داغ و با نبات سر بکشی . حالا هوا تاریک شده ، اینجا سرد است ، آخرین دانش آموز را راهی کرده ام برود خانه ، کلید دوچرخه اش را گم کرده بود و گریه می کرد .اسمش کوروش بود گفتمش کوروش که نباید انقدر زود گریه کند. قوی باش پسر ! پیدایش می کنیم . کلید را از زیر سنگ برایش پیدا کردم . خندید و رفت . آخ !سرفه امانم را بریده . این دو خط بعد را که بنویسم کامپیوتر را خاموش می کنم ، در سالن مطالعه را قفل می کنم ،می روم اتوبوسی پیدا کنم که مرا به بطری شیر و رختخوابم برساند . ولی قبلش حتما در بطری خالی شیر یک شاخه پتوس قلمه زده می گذارم که ریشه کند .خاموش.