من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است


 

1. یک هفته است دو تا کبوتر  دیوانه با دلم کاری کرده اند که مغول ها با نیشابور !

 

2. چه کار کردند ؟

 

3. من داشتم خط پروازشان را از توی ماشین که پشت ترافیک مانده بود دنبال می کردم یکهو آن یکی که جلوتر می رفت سرش را برگرداند و با دلبری تمام و قوسی بی نظیر  زیر سینه اش دور آن یکی یک دور کامل چرخید . انگار صدای بال هایش  از بلندگویی توی آسمان پخش شد که عزیزم " دورت بگردم " !

 

4.چقدر برگشته بودم و دورت چرخیده بودم ؟ چقدر تصدقت رفته بودم! چقدر مثل سعدی قربان آن قد و بالای سروی ات رفته بودم ! چقدر خندیده بودی و چشمهایت برق زده بود ! چقدر گفته بودی که دوستم داری چقدر دور بی قراری ام چرخیده بودم!

 

5. راستی حالا که من نیستم چه کسی می تواند واقعا کبوتر شود و دورت بچرخد ؟ 

 

6. روزهای آفتابی که دوست داشتی رسیده اند پس اگر آن دو کبوتر را اگر عشقبازی دو پرنده هایی را در آسمان دیدی فراموش نکن هیچ چیز از پرنده ها کم نگذاشتم برایت . هیچ چیز .  


                                    

              

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۰۲
... دیگری

عید تمام شده و همه چیز سر جای اول خودش برگشته است غیر از ساعت که یک ساعت از خودش جلو افتاده است . مهمان ها رفته اند و حجمی از کار و نظافت های ضروری وقت گیر را به جا گذاشته اند .کارهای مزخرف اداری با تکرار دل آزارشان برگشته اند .حتی برف و سرما هم دوباره برگشته اند .انگار کسی از سر وظیفه شکوفه ها را به تن شاخه های سرمازده بسته است و فصل هنوز عوض نشده است . انگار همان زمستان است . بقیه ی شهرها را نمی دانم ولی مشهد هنوز حال و هوای زمستانی دارد.بوی بهار در مشامم نپیچیده . سیزده را رفته بودیم باغ یکی از آشنایان میانه ی راه تربت حیدریه و نیشابور شکوفه های بادام را رگبارهای بی وقفه ریخته بود روی چمن های تازه سبز شده و تن درخت ها سرد بود و خیس . مردها آتش روشن کردند و بچه ها دور آتش زیر باران رقصیدند . زنی میانسال (از فامیل های صاحب باغ ) با چادر سبزی خوشرنگ پر از جقه های عنابی نشسته بود توی ایوان کنار همسرش که مردی بلند قامت بود با موهای یکدست سفید استخوانی . دو پسر از چهار پسرشان با زن ها و بچه های شان هم آمده بودند . پسرها مهربان و خوش اخلاق و زن های شان آرام و شاد به نظر می رسیدند .نه اینکه به اقتضای روز و مکان این طور نشان بدهند معلوم بود حالشان خوب است . حال مادر خانواده مثل چادرش خوشرنگ بود .مامان جون پروین صدایش می کردند و مثل پروانه دورش می چرخیدند . با خودش یک قابلمه آش رشته و یک دیس کوکوی سبزی خوش طعم آورده بود که بین بقیه ی مهمان ها که غذاهای خودشان را داشتند تقسیم کرد . مامان جون پروین سر شام بعد از تشکر همه از غذای خوشمزه اش ،رو کرد به سمت شوهرش و گفت : دست ایشان درد نکند که کمکم کرد .من دست راستم خیلی درد می کند . برای حاج آقا دست زدیم او لبخند زد و سرش را پایین انداخت غافلگیر شده بود مردهای جوان با او شوخی های مردانه کردند و سر به سرش گذاشتند یک دفعه مامان جون پروین صادقانه و بلند گفت : خدا عمرش بدهد که من مردی در همه ی زندگی ام به خوبی و نجابت او ندیدم . خوب است خیلی خوب . چشم هایش زیر عینک خیس و درخشان به نظر می رسیدند .همه ساکت شدند و مردها دست از شوخی کشیدند .جمله اش آنقدر محکم و از ته دل ادا شده بود که ناخودآگاه همه با هم یک کار کردیم و آن چیزی نبود جز سکوت به نشانه ی احترام .من زنی را دیدم که بی مقدمه میان یک عده آدم آشنا و غریبه بدون چشم داشت و بی قصد تفاخر و خودنمایی برای شوهرش واقعا از او قدردانی کرد نه برای کمک در پخت آش بلکه از خوب بودن یک انسان تشکر کرد .این خوبی در خانواده شان ریشه دوانده بود پسرها درست مثل پدرشان بودند و عروس ها در چهره های شان امنیت بود .نوه ها را خواباندند و مامان جون پروین آمد کنار آتش داشتیم خداحافظی می کردیم به مهربانی یک دوست قدیمی با من دست داد و صورتم را بوسید خجالت و تعارف را کنار گذاشتم و از صمیم دل صورت و شانه اش را بوسیدم . انگار شانه ی گلدار بهار را بوسیده باشم .از صبح کنارش زنی هم سن و سال خودش نشسته بود شیک تر و متمول تر .همسر کارخانه داری سرشناس که سال های زیادی را خارج از ایران زندگی کرده بودند .همسرش نیامده بود و برای جلسات کاری اش طبق معمول به تهران رفته بود .خبر دارم که همیشه تنهاست و سالها در اختلاف زناشویی شدید زندگی کرده و در این سن و سال هنوز کتک کاری دارند. زیبایی قابل توجه اش تحلیل رفته بود و تنها رد پایی از آن در وجودش بود .خبر دارم که بیمار و افسرده است .خطهای پیشانی اش غمگین بودند و بوی عطر گران قیمتش بوی بهار شانه ی مامان جون پروین نبود وقتی در آغوشم کشید تا خداحافظی کنیم . او هم بوی زمستانی را داشت که می تواند حتی در بهار برگردد ،سرد و غمگین و تنها .


                                     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۴۶
... دیگری