من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است




گیر کرده بودیم توی ترافیک ، باران به شدت می بارید ، از خودمان حرف زده بودم ، گریه کرده بودم ، سرمه ی پای چشم هام خیس خورده بود و ریخته بود ، مداد را از کیفم بیرون آوردم و توی آینه ی آفتابگیر خط کشیدم پای چشمم . یکهو از دستم افتاد زیر صندلی .خم شدم تا پیدایش کنم ، به سختی در حال حرکت و آن همه ترمز و تکان ناگهان ، همه جا را گشتم ، نبود . زانوهایم را بغل کردم و همان جا کف ماشین گوشه ی سمت چپ در نشستم،سرم را به داشبورد چسباندم ، بغضم ترکید ، گفتم : امشب نرو ! با همان کلمات دست ساز خودش به وقت تصدق رفتن ، یک جمله حرف زد . نگفت بلند شو ، همان طور که رانندگی می کرد کمک کرد تا صندلی را عقب بکشم ، صندلی که عقب رفت ، مداد پیدا شد . نشستم سر جایم و آفتابگیر را برگرداندم سر جایش . سرم را به شیشه ی پنجره تکیه دادم ، گفت : «زودتر از اونچه تو فکرشو کنی می یام ». صورتم را به سمتش برگرداندم ، داشت رو به رو را نگاه می کرد و خطوط پیشانی اش به دروغ شبیه نبودند به غم های هزار سال آزگار چرا. افسوس!


                                              
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۲۸
... دیگری


مادر بزرگم مرد! مادر بزرگم عکسی شد کنار شمعدان های مسجد امیر المومنین . دیگر دست هایش نمی لرزد و سرطان منتشر شده در حنجره و ریه هایش ادامه پیدا نمی کند .مادر بزرگم وقتی مرد ، همان ساعت آنکه عاشقش هستم از آسمان آمد و در آغوشم گرفت . مادر بزرگم فکر همه چیز را کرده بود .پول درمان و دفنش را از حقوق بازنشستگی کارخانه ی فرش کنار گذاشته بود .گفته بود پسرهایش کدام مسجد را بگیرند که خیابانش برای ماشین های اقوام و دوستان جای پارک کافی داشته باشد .مادر بزرگم وقتی مرد اردیبهشت 9 روزه بود .لباس زرشکی گل ریز تنم بود ،دو شاخه گل سرخ توی دست هام ، یتیم شدم و باران به تفاریق می بارید .


                                                     

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۱۹
... دیگری


می دونین چیه؟ 

فکر می کنم واقعیت اینه که اگه ما مثلا شوکولاتم بودیم توی یک ظرف، اون وقتی دستشو دراز می کرد که دهنشو شیرین کنه بازم همونی رو بر می داشت که قبلا طعمشو چشیده .می دونین  چیه ؟ زندگی یه طوری سخت و تلخ شده که این روزا روشنفکرا و اهل دل  هم شوکولات تلخ خوردن رو  نمی خوان، اونام دلشون تافی می خواد . لابد می یاد  زمانی  که توو فنجون قهوه اشونم تا خرخره شکر می ریزن .می دونین چیه ؟ غصه خیلی با اندوه توفیر داره ، من الان به طرز مرگباری اندوهگینم ! می دونین چیه ؟ دنبال آدرس یه بیابونم یا هر جا که می شه رفت و به آهستگی  گم و گور و ناپیدا شد‌‌ .


                                   

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۱۲
... دیگری