من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

این داستان واقعی بود

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۵:۲۸ ب.ظ



گیر کرده بودیم توی ترافیک ، باران به شدت می بارید ، از خودمان حرف زده بودم ، گریه کرده بودم ، سرمه ی پای چشم هام خیس خورده بود و ریخته بود ، مداد را از کیفم بیرون آوردم و توی آینه ی آفتابگیر خط کشیدم پای چشمم . یکهو از دستم افتاد زیر صندلی .خم شدم تا پیدایش کنم ، به سختی در حال حرکت و آن همه ترمز و تکان ناگهان ، همه جا را گشتم ، نبود . زانوهایم را بغل کردم و همان جا کف ماشین گوشه ی سمت چپ در نشستم،سرم را به داشبورد چسباندم ، بغضم ترکید ، گفتم : امشب نرو ! با همان کلمات دست ساز خودش به وقت تصدق رفتن ، یک جمله حرف زد . نگفت بلند شو ، همان طور که رانندگی می کرد کمک کرد تا صندلی را عقب بکشم ، صندلی که عقب رفت ، مداد پیدا شد . نشستم سر جایم و آفتابگیر را برگرداندم سر جایش . سرم را به شیشه ی پنجره تکیه دادم ، گفت : «زودتر از اونچه تو فکرشو کنی می یام ». صورتم را به سمتش برگرداندم ، داشت رو به رو را نگاه می کرد و خطوط پیشانی اش به دروغ شبیه نبودند به غم های هزار سال آزگار چرا. افسوس!


                                              
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۲۶
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی