ما به یک اندازه تنهاییم
غم مثل چاقویی که پرتقالی را پوست می گیرد دور تا دور بدنم را دور تا دور روحم
را پوست می گیرد و می چرخد . پوست تازه ای ندارم حتی آن غشای سفید از جانم
کنار رفته است . عریانم مثل سکوت های میان کلام های محبت که فروغ می گفت
عریانم و سرما به جانم دست برد زده است . رفتم فیلم " احتمال باران اسیدی " را
دیدم نمی دانم چطور تا سینما رفتم نمی دانم خواب بودم یا بیدار می دانستم پی
دوست گمشد ه ام بودم مثل شمس لنگردوی و زندگی از قرار دیگر بود و زندگی از قرار
دیگر است . آدم ها می آیند و می روند و آدم هایی هم هستند که حتی وقتی رفته اند
هستند . مثل من که حتی در نبودترین لحظه های ممکن در نیست و نابود ترین دقایق
نفس هایم هستم کنار یادها و اشیاء و صداهایی که در گوشم تکرار می شوند .این
تنهایی از وجود انسان معاصر نمی رود تنهایی جزئی از پا و دست آدمها شده .
با تلفن ها و اسم های تلگرام و اینستاگرام و هزار چیز دیگر تنهایی شان را دور
می زنند . این همه آدم با هم حرف می زنند خصوصی ، عمومی ، گروهی !
تا نیمه های شب نور می آید از گوشی ها صدای رسیدن و رفتن پیام ها ،
انباشت اطلاعات کار آمد و ناکارآمدی که فرارّند . دیدن آن همه عکس پشت
سرهم . همه توی مترو توی تاکسی توی خانه ها با گوشی های شان حرف می
زنند با آدم های پشت سیم پشت خط پشت مجاز ! بوی هم را نمی شنویم . روی
هم را نمی بینیم . من از این تلفن ها می ترسم . من از این تلفن ها نخریدم ! من
نمی توانم دائم با انگشتم حروفی را جا به جا کنم که قادرند همه جا بروند همه
کس تائید وردشان کنند . به آدمها سیم آویزان است وقتی دارند پیاده و سوار
می شوند کسی دارد توی گوششان آواز می خواند . مرد خسته ی نیم خواب
و بیداری توی تاکسی کنارم نشسته بود از سیم های توی گوشش صدای دلخراشی
می آمد و ضربی تند . خسته بود . دلم می خواست می توانستم صدایسیم هایش
را قطع کنم بخوابد و توی آن اُورکت سنگین به مقصد برسد .کمی از پنجره را
باز کنم صدای باد به صورتش بخورد . خسته بود به آهنگ ملایم احتیاج داشت
اما ام پی تری ها مجبورت می کنند صداهایبه هم نامربوط را پشت هم بشنوی و
بی حوصله شوی برای عوض کردنشان دلم برای این همه تنهایی می سوزد .
همه تنهاییم .و توی بلیبوردها الکی بزرگ نوشته اند هیچ کس تنها نیست !