من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده

پنجشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ب.ظ



زانوهایم  زنگ زده ! امروز توی آفتاب بی رمق دی ماه بر پله ای مرمر ایستاده بودم

یک بنده ی خدایی از هم دوره ای ها  یکهو گفت چه دقیقی تو شرابی موهایت را با شرابی

کفشت سِت کردی و حواست هست به خودت ! توی دلم خوشحال شدم که خلق خدا نقاب

 های اتفاقی و عمدی ام را می بینند و خبر نمی شوند از نهانم . گفت خوشگل شدی ! من 

خندیدم ! من حواسم به خودم نیست ! من خودم را جایی جا گذاشته ام که می دانم کجاست . 

جایی در بیست ساله گی ام. زمانی که قلبم مثل رود نیل شکافته شد و از آن گذشتی سالها 

طول کشید تا به آن سوی قلبم رسیدی بعد از من گرفته شدی . نعمت را چطور می گیرند ؟ اما 

من ماندم و موج هایی که به در و دیوار سینه ام می کوبند . من ماندم و معجزه از من رخت بر 

بست . هیچ کس از آنها که به آب و آتش و حتی خشم ! می زدند برای گرفتن دلی که نبود  که

 باخته شده بود را نمی خواستم . تن دادم به زندگی . به آدم هایی که آمدند و رفتند و دل بستند 

و دل کندند حواسم پرت نشد . به هیچ چیز دنیا حواسم پرت نشد . هیچ چیز دنیا حواسم را

بیشتر از چند دقیقه و ساعت پرت نمی کند . تقصیر آدم ها نبود که مهر و عشق و نفرتشان در 

من کارگر نشد من در سینه ام دریایی داشتم که بعد از عبورت شکافته گی اش را با امواج 

خروشان پوشاندم . انگار نه انگار هیاهوی مرغان دریایی از تماشای این منظره بود . انگار نه

 انگار این منم کهمثل یک دوره گرد می توانم همه ی این زندگی خرده ریز را در کوله پشتی 

بریزم و بهکوه بزنم . اراده کنم محو می شوم مثل یک مه صبحگاهی در کوه های جنگلی 

گیلان اراده کنم می توانم مرگ را در خودم بریزم مثل اسپند در آتش . مثل شراب در کاسه .

می توانم مرگ را به بر بکشم  مثل ملحفه ای سپید می توانم با مرگ بخوابم . نمی ترسم. 

اما بندی قبای جنونم را گرفته . مجبورم که بمانم . هنوز باید بمانم . دور نزدیکترین ها را

هم خط کشیده ام چون دور خودم را خط کشیده ام . انگار خانه ای هستم خالی از حلزون .

معنا ندارم . در میان صخره ها جز صدای کوبیده شدن و خرد شدن و فرو ریختن نمی شنوم

مدیر میانسال امروز برایم شعرش را خواند در شعرش دریا بود من داشتم به دریایی که

اگر نیم خیز می شدم در صندلی چرم اداری در فنجانم می ریخت از چشم هایم فکر می 

کردم من صدای مدیر میانسال را نمی شنیدم . من مدت هاست هیچ صدایی را عمیق

 نمی شنوم .حتی وقتی همایون شجریان می پرسد درون آینه ی روبه رو چه می بینی ؟

می شنوم اما نمی شنوم ! جوابی ندارم . خودم دیه ی خودم را از خودم می خواهم ! چرا 

ایستادم و از دست دادن را نگاه کردم ؟ چرا حرمت آدم ها را نگاه داشتم به مهرشان گوش 

کردم گاهی ترکشان کردم بی که بفهمند یا اگر فهمیدند بعد فراموشم نشد که دلجویشان 

باشم یا خودم را از دایره ی حضورشان بردم ؟ چرا حرمتم را نگاه نداشتند ؟چرا با نیلی در

 سینه ام این همه به سوگ نشستم و جز با شعر حرف نزدم . چرا دیر شد ؟ چرا برای همه

 چیز دیر رسیدم .حتی به مدیر میانسال یک ربع دیر رسیدم . چایش را بی من خورده بود و 

مجبور بود چای دیگری با من بخورد . من کنار شمشادها بیهوده ایستاده بودم و حوصله ی 

داخل رفتن نداشتم . می خواهم به حال خودم باشم چرا مجبورم می کنند بنویسم از سال

 چند تا چند کجا بودم ؟ چه کاره بودم ؟ چه کار بلدم ؟ یاد آوری خودم  برای خودم آسان 

نیست . می خواهم خودم  را پاک کنم مثل رنگی که با تینر پاک می شود! می خواهم 

طی شدن زمان را نفهمم . پشت مغازه ی ساعت فروشی ایستادم و بند چرمی های 

مشکی کم عقربه و بی عقربه را نگاه کردم . به یاد روزهایی که بندچرمی شیک دخترانه ام

را می بستم باعقربه های برعکس جالبش . پالتوهای قزاقی ، کفش های بلند با رنگ های 

گرم . خنده های بلند و بی واهمه و سبک بال . گریه های دیوانه وار . دویدن ها و جستن از 

دیوارها ، کیف های پر از آرایه ! خط چشم های دقیق  و مساوی ! مثل شانه به سر رها بودم 

و فکرهایی داشتم . حالا به فکرهایمقرص می دهم که بخوابند و دست از سرم بردارند . مدیر 

میانسال با چرخش قلمش می تواند مرا مثل یک برگه کاغذ از جایی که هستم بلند کند و 

بگذارد روی میزی دیگر . زور او هم به من می رسد چون زور دنیا به من رسیده است من به 

قوی بودن جوانی ام نیستم خودم می دانم . من آدمی که می توانست سینه سپر کند و  از 

هر چیز و هر کس بگذرد  کله شق باشد و آرمان طلب نیستم . لابه لای شرابی ها سپیدها را 

نگاه می کنم که می خواهند تا کمریکه دائم درد میکند برسند . آباژور را خاموش می کنم 

نمی خواهم وقتیمیخوابم نور به خاطر من معطل بماند تا صبح . کاش دنیا هم مرا معطل 

خودشنکند بیش از این . دنیا دیگر در حوصله ی من جا نمی شود . 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۲۴
... دیگری

نظرات  (۲)

۲۴ دی ۹۴ ، ۲۳:۵۴ علی موسوی
بسیار زیبا بود :|
انگار نه انگار هیاهوی مرغان دریایی از تماشای این منظره بود....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی