من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

آن خواهم که هیچ نخواهم

چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ب.ظ



دیروز دلم می خواست  تئاتری را تماشا کنم که دنبالش بودم . نشد . بلیت فراهم نشد . زمان فرهم نشد .

امروز دلم شیرینی گردویی می خواست . مراجعاتی مکرر ! داشتم به شیرینی گردویی فروشی هایی که

همیشه وقت این هوس سالم ! سراغشان می روم . نداشتند . گردویی تما م کردیم این حرفشان بود و بعد

اینکه  خب خامه ای ببرید یا از این عسلی ها . کفرم در آمده بود . وقتی یک چیزی می خواهم و مردم

یک جایگزین برایش معرفی می کنند انگیزه ی مشت به دیوار کوبیدن پیدا می کنم اصلا ! آخر سر

موفق شدم از ته دیس یک قنادی شش تا گردویی پیدا کنم . قناد چند ردیف هم کیک گذاشت که جعبه

لق نزند . 17 هزار تومان بهای خواستن گردویی  های بی موقع بود !  اصلا هر وقت دل تنگ تر هستم

هر وقت دست خودم را می گیرم دور فواره های اول خیابانمان راه می برم وقت خوردن شیرینی

گردویی ست وقت تماشای تئاتر تماشای فیلم وقتی ست که که جایگزینی  به جایت نمی خواهم .

همان جای خالی ات حداقل جای خودت است که خالی ست . آمدم یک داستان از " تورگنف "

را شروع کردم به خواندن افاقه نکرد ! سجاده را پهن کردم و قبل از اینکه آفتاب کم رمق لب

دیوار برود سر به مهر شدم با این پیشانی که شکسته است از غم . شکسته است از نامردی 

نارفیقانی که هر چه می گذرد داغ هایی که بر دلم گذاشته اند  گود ترمی شوند و عمیق تر . این جای

 خالی این خالی های مرگبار همه یادگار آنهاست  . سر به مهر شدم و خواستم از دلم همه چیز را

 ببری . مثل وقتی  سر امتحان هر چه فکر می کنم یادم نمی آید چیزی را که خوب می دانستمش .

سر به مهر شدم  و خواستم حافظه ام را پاک کنی دلم را آرام . پتو را روی سرم کشیدم  ابرها

پشت پنجره بودند و گریه در حوالی شانه ام پر می زد . با خودم گفتم کاش زنگ بزنم به 

 "حمید کیانیان "و  به دیدنش بروم . حمید برادر رضا کیانیان هنر پیشه ی محبوب من است .

 گروه تئاتر معلولین دارد و یک دنیا امید و انرژی در سینه  با همه اندوه های عمیقش . بارها 

با هم همکاری داشته ایم در اجرای برنامه  ی  تئاترهای  پر امید و حرکتش اما مدتها بود  این 

انزوا از او هم بی خبرم گذاشته. دنبال تلفن می گشتم  دور و بر تخت که صدای ویبره اش را شنیدم .

 روی صفحه  اش نوشته بود" حمید کیانیان "  آنقدر غافلگیر شده بودم که نمی توانستم جواب بدهم .

سر آخر خودم را به صدایسر زنده اش رساندم گفتم اصلا نمی دانم من زنگ زدم یا شما ! خندید . 

نگفت ها جان خودت یاد ما بودی ! هیچ وقت آدم قلبمه گو و طلبکاری نیست . گفت کوتاه بهت بگم

که ساعت 6 دفتر من باش . گفتم 6 ؟ و ساعت را نگاه کردم که 5 بود ! گفت دارم دعوتت می کنم برای 

دیدن تئاترجدیدم . الان یکی دو ساعت است از تماشای تئاترش بر گشته ام . دو رفیق بودند که

 یکی شان نامردی کرد  ! فرشته ها به موقع سر رسیدند و نامرد را به فکر فرو بردند . در قصه ی ما

اما فرشته ها را بال کندی  نارفیق و دور انداختی از شانه ات ! همه چیز  را از من گرفتی . همه ی

دوست داشتنی ها یم را همه ی عشق و امید و زندگی ام را . تئاتر که تمام شد به پسر جوان نابینا

که راوی بود گفتم صدای خوبی دارد و حافظه ای خوب تر که آنهمه شعر را از بر کرده .خوشحال

شد. دستش را روی سینه اش گذاشت و تشکر کرد . توی دلم گفتم خوش به حالت که نمی بینی

اگر صورت رفیقت را دیده بودی حالا مجبور بودی برای پاک کردنش خون بالا بیاوری .

حمید کیانیان یک دیس پر از شیرینی گردویی گذاشت روی میز پذیرایی کنار لیوان چای .

مکث کردم گفت :  بفرما . دلم می خواست گردویی ها را نگاه کنم . فکر کردم اگر بگویم

گردویی می خواستم از صبح و از 6 تا که نصیبم شده فقط یکی توی یخچال دارم برای

فردا صبح باورش نمی شود اما گفتم ماجرا را . باز خندید و باز فکر نکرد از روی تعارف

واینهاست . از اینکه وسط این نامردی  ها هنوز آشنایانی دارم که این همه  ناخودآگاه

بی که بدانند  به من نزدیکند و امواج حس بی قرارم را از دور می گیرند ته دلم  پروانه ای چرخید 

 و یک شمع آبی رنگ روشن شد . از نامردی بعضی  دوستانی که نان و نمکش را خورده بودند و

 حرمتش را  نگه نداشته  بودند گفت . گوش کردم و برایش غمگین شدم . وقت خداحافظی گفت

توی دلش فیلتری دارد که همه ی این لکه های سیاه  را پاک می کند و هوای دلش را صاف .

گفتم فیلترت را به من هم قرض بده ! خندید و گفت باشه . می دانم که این کار را می کند با

اینکه  دلم در این هواهای ناصاف از دست رفته است اما امداد او زیباست .امداد هستی که

صدای مرا گاهی شنیده می گیرد زیباست .  دیروز تئاتر امروز شیرینی گردویی فردا دلم

هیچ چیز نمی خواهد جز مرهمی بر این جراحت . فردا دلم می خواهد هیچ نخواهد .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۳۰
... دیگری

نظرات  (۱)

دوستی دارم که هر موقع دست دل پر ماجراش رو میگیره و میبره به مغازه گردویی فروشی حین چشیدن،با خودش فکر میکنه که گردویی به جز اینجا دیگه کجای این دنیا پیدا میشه؟طعمشون مث اینه یا فرق میکنه؟چند نفر به جز من گردویی دوس دارن؟و چند حدس برای درک یه چیز دیگه برای چند سال مونده ...
و بعد میگه خب این هم از امروز...فردا هم همه چی سر جاشه ولی شاید بشه یه جور دیگه برای خودش تعریف کنه ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی