وگر حدیث کنم تندرست را چه خبر / که اندرون جراحت رسیدگان چون است؟
مثل حل شدن نبات در چای داغ پر رنگ ... مثل حل شدن قرص نارنجی جوشان در آب سرد ِ بی رنگ ...
مثل حل شدن قرص های سنگین آرام بخش در رگهای خونی ِ سرگشته ... مثل حل شدن یک قطعه ی
کوچکم در مایعی که توان محو کردنم را دارد . پس از محو شدن است که جزئی از آن چیز می شوم
و جز طعم شیرین و ترش و تلخم اثری از من باقی نمی ماند . من طعم گس خرمالویم اینک در دهان
رودهای زندگی ام . در رودی که به تو نمی رسید افتادم و رفتم . به سنگ ها می خورم نارنجی گرم
پوسته ام له می شود و خلق موج ها را تنگ می کنم و زبانشان را گس و تلخ . گنجشک ها را پر می دهم
از لبه ی رود ماهی ها را فراری می دهم از قوطی های خالی کنسرو که تیزند و بی رحم تر از من
با خودم ! در این میانه تنها وقتی که سعدی می خوانم حل می شوم در حوض حیاط خانه اش و عشق
مرا با همه ی ذراتم باز میشناسد از لای و لجن از قرمزی ماهی ها که کمرنگ تر از دل منند .