سایه های نامستدام !
مثل پیدا کردن سوزن در انبار کاه پیدا کردن ذره ای خوشحالی در زندگی برایم
دشوار است یعنی اغلب ناممکن به نظر می رسد . روی هر درختی که یادگاری نوشتم
آنقدر قد نکشید که سایه اش را بر نامم افتاده ببینم . در محل کارم گیاهی ست که
در تنگ آب زندگی می کند . ریشه دوانده و برگچه هایی داده است سبز . ریشه اش
را شستند و با احتیاط در تنگی جادارتر منزل کرد . بعد دو ماهی آمدند و با با له های
نازک لرزان لای ریشه ها شروع کردند به چرخیدن دنبال هم . گیاه سایه انداخته است
بر سر ماهی ها . گاهی گیاه از درختی سایه افکن تر است . من این را بارها دیده ام .
در خانه ای شیشه ای می توان چرخید و نهراسید . ما از دل خاک هم جز آفت عایدمان
نشد ! دلم گرفته و ربطی به آسمانی که با دو تکه ابر خاکستری خودش را مسخره کرده
و هنوز نای باریدن نیافته ، ندارد . بقول" شهرزاد " در سریال ِ حسن فتحی : "حال بد
بین ما می چرخه " من فکر می کنم ما ماهی نیستیم دیگر که با هم بچرخیم ما حال بدی
هستیم که دور هیچ می چرخیم دور خودمان . مثل گردبادهای کوچکی هستیم که
بزرگ می شویم در غبار و ناپایداری هم . ناپایداری ِ آدمیزاد ریشه در چه دارد ؟
در نَفسش ؟ در هوای نَفسش ؟یا در هوایی که نفَس می کشد ؟ ناپایداری آدم ها
ناپایداری زمان ، ناپایداری همه چیز و همه کس بر من مبرهن است الا ناپایداری
اندوه ! اندوه پایدار است مثل تخم چشمم با من است . اندوه آن است که من از آن
پایدارتر ندیدم در هستی ام . اندوه آتشی است در انبار کاه که سر سوزنی خوشبختی
را پیدا می کند و می سوزاند . اندوه به زمین و زمان وفادار است و پابند . اندوه
آدم نیست که برود و پشت سرش را هم نگاه نکند . حتی وقتی که می رود بر می گردد .
ما می دانیم .همه ی ما این را می دانیم .