من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

" از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران "

يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۵۲ ب.ظ


از یک کار زن ها به شدت بدم می آید . از اینکه وقتی در مغازه ها  دست روی یک

روسری ، پیراهن ، کفش و یا پارچه ای عطری چیزی می گذاری ، سریع دست روی همان

انتخاب تو می گذارند و مشغول برانداز کردنش می شوند و هی ازتو و فروشنده سوال

می کنند که این چند ؟ می شه ببینم ؟ و تو را  به نحوی رندانه هل می دهند گوشه ای

و خرید خودشان و انتخاب قبلی خودشان را به کل فراموش می کنند . با دست های شان

لمس می کنند ... با چشم های شان می بلعند ... با بینی شان عمیقا بو می کشند !

تو آزرده خاطر می شوی ، بی دفاع می شوی از شدت رنجش ...  حالا وقتی که

از بخت بد تو از آن چیز همان یکی باقی مانده  باشد جوری مصر می شوند به

خریدنش که انگار بدون مالکیت آن اگر به خانه برگردند در رقابتی بزرگ شکست

خورده اند ! تو کنار رفته می شوی چون دیگر اهل اینکه برای داشتن چیزی پافشاری کنی

که چشمی دستی دلی به آن نظر دارد نیستی . خسته ای از به اشتراک گذاشتن

آنچه به دلت نشسته است . زن ها به انتخاب من دست برد می زنند به هر چه که باشد

.بیشتر  زن ها بلدند چطور چیزها را از چنگ آدم در بیاورند . علیه زنان حرف نمی زنم

دارم بخشی از طبیعت شان را می گویم . بخشی که نمی دانم در چه حادثه ای

از ازل به من ارث نرسیده است . ناخودآگاه یا خودآگاه نفس این عمل زن ها مرا از داشتن 

خیلی از رویاهایم محروم کرده است . دست می کشم و می روم . گوشه ی روسری را

روی پیشخوان مغازه رها کردم . زن با دستش محکم روسری را تا زد فکر کردم

اصلا با همین روسری ها ی قدیمی و کادویی که گلشان را پسند نکردم هم می شود

سال نویی که به زحمت باید از سینه ام بالا بیاید را به خودم بقبولانم . من که برای خرید

 نیامده بودم من اتفاقی سر از این مغازه در آوردم . گوشه ی روسری

را رها کردم ، گوشه ی پیراهن گلریز را ، پاشنه ی کفشی که خوشرنگ به نظرم

آمده بود را ... گاهی  درست مثل وقتی از عزیزی دست می کشیدم  حالم حال

نخواستن هیچ چیز است . اشیا به کسانی که برای داشتنشان به در و دیوار

لفاظی می زنند وفادارترند ! نصف آدم های کره ی زمین هم هم همین طور  !

من گلهای روسری های پسند ِ نخریده ام را به خاطر سپرده ام هم چنان که

رنگ چشم هایی  را  رگه های صدایی را  بوی پیراهنی را ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۰۹
... دیگری

نظرات  (۳)

با این پست.... چه کردی بر من.... حالم منقلب شد. خوب است که می توانی بنویسی.... با این پست دیوانه تر شدم.... کاش آن زنها بخوانند....
می دانی. بعضی ها اعتبار یافتن ندارند... چشمشان برای پیدا کردن و کشف زیبا ها معتبر نیست... آنوقت می گردند دنبال معتبر ها.... آنها دست روی هر چه و هر که زدند...می روند و گند قضیه را در می آورند... خز ماجرا را ... 
مثل گردنبند شهرزاد.... دامن پشمی... روسری ترکمنی.... یعضی ها مجسمه ی کپی ان...و به گه کشیدن هر چیز که روزی زیبا بود و زیبایی اش در ناب بودنش بود.... 

واقعا واقعا زنها اینجوری ان؟؟ توو امر خرید
بابا چه زشت!!!!
من که دقیقا برعکسشم
ببینم چیزی رو یه آدم دیگه خوشش اومده در اون آن
قشنگ طرف اون نمیرم
مگه دیگه چییییی باشه
توو خریدو میگم


هم چنان که

رنگ چشم هایی  را  رگه های صدایی را  بوی پیراهنی را ...



همه پستهایت را خواندم و فکر کردم به ریشه های دلت، به گلهای روسری که شاید دوست داشته روی سر تو باشد نه کس دیگری، به فروغ به شهرزاد و به همه حجم اندوهی که اینگونه از کلماتت بیرون می تراود

امروز دوباره مهمان خیال منی و شاید شب هم در خواب من
پاسخ:


دوست همسایه ی دل آدمی ست ...ممنون 

به روحم فرمان اکید داده ام دیگر به خوابت نیاید و رویاهایت را پریشان نکند .

با این همه اگر پیدایش شد بگو افساری قوی تر بجویم ! 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی