من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

پیش تو به اتفاق مردن /خوش تر که پس از تو زندگانی !

يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۲۹ ب.ظ



داشتم عکس ها را نگاه می کردم . دنبال عکس دخترکم بودم ، باز چشمم افتاد به عکسی که مدتها بود 

مخفی اش کرده بودم . هیچ چیز از این عکس دیگر در عالم واقع وجود ندارد . اول از همه عکاسی که این

عکس را گرفت . او دو هفته بعد از گرفتن این عکس مرد ! مرتضای دوست ... مرتضای برادر ... مرتضا با 

آن روح بزرگ و وجود دوست داشتنی ِ شریف . دوم  خانه اش با این درخت های نارنگی و نارنج ! که پس

از او مینو آن را فروخت و با بچه هایش برای همیشه از نی ریز رفت ... 

سوم من که  مدت هاست  به واسطه ی جانکاه ترین اتفاقات زندگی همه ی خودم را از دست داده ام و

دیگری شده ام اصلا ! آن برقی که در چشم هایم بود رفته است ... آن لبخندها دیگر به صورتم نمی آید ... 

حتی آن گل سینه ی توی عکس شکست و گم شد ... آن گوشواره های رنگی که مثل خوشه ی انگور بودند

دانه دانه شدند و در یک قوطی فلزی جای گرفتند  به امید روزی که وصلشان کنم به یکدیگر ! روزی که هیچ وقت 

از راه نرسید ... چکمه هایم را گذاشتم  کنار جوب تا کسی ببردشان . 

فقط همان کیف سبز نحیف و بی جان باقی مانده ته کمد ... هنوز دلم نیامده بیندازمش دور و خلاص شوم  .

"ای یار ای یگانه ترین یار " اگر تو بارها آن را روی شانه ات نینداخته بودی و به رنگش دست نکشیده بودی حتم

بدان حالا نبود تا رد انگشت هایت را دنبال کنم و حس کنم چقدر دنیا نامرد است و بی وفا . این کیف هم 

خاطره است و مربوط به عالم واقع نیست ! هیچ چیز از این عکس باقی نمانده است ... وقتی می گرفتمش 

چه تصوری از زندگی داشتم  آیا؟ 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۱۶
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی