من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

 

 

از فراموشی مزمن رنج می برم . به جای آنکه خاطرات سهمگین را فراموش کنم

پرم از فراموشی های روزانه . لحظاتی هست که طاقتم طاق می شود از دنبال اشیا

ضروری گشتن . الان که می نویسم شناسنامه ام هنوز پیدا نشده آن روز هم که مردم

رای می دادند پیدا نبود ! چند تا از شعرهایم که دوستشان داشتم مطابق این روال ناپیدایند

و روسری نو که برای بچه خریده بودم ... همین طور دو تا درپوش ظرف نگهدارنده ی غذا !

این ها مضحک به نظر می رسند اما آنقدر زیادند که حتی الان تعدادشان را هم فراموش کرده ام !

نمی دانم تاثیر خوردن آرامبخش هاست یا پیری زود رس یا مرگ سلول های مهم در سر بعد از

گذشتن از آب و آتش های بسیار و ماندن در خلا ء ؟ به کتاب های نخوانده ام نگاه می کنم

به لباس های تا نشده ی کمد به خانه که هنوز ربطی به خانه های دم عید ندارد و ظاهرا

تمیز به نظر می رسد اما در بطن آن آشفتگی اشیاء و البسه وجود دارد . ترتیب ایستگاه های

مترو را فراموش کرده ام و نمی توانم بی آنکه خودم را به نوشته های بالای در قطار برسانم

به زن های زائر آدرس دقیق بگویم نمی دانم طالقانی بعد از قائم است یا قائم بعد از طالقانی !

نمی دانم سید رضی قبل از دانش آموز است یا بعد از آن ... می رسم به ایستگاه نمایشگاه

می فهمم باید یک ایستگاه قبل پیاده می شدم . می روم توی ساندویچ فروشی سر خیابان

می نشینم و منظورم این است که نوشابه ی خنک بخورم ساندویچ را با دلزدگی توی کیفم

می گذارم و می روم کنار نزدیک ترین فواره می نشینم مثل مردها بدون نی نوشابه ی

یخ می خورم شاید سلول هایی با فشار قند و گاز به سرم برگردند . اما فایده ندارد . من

از فراموشی مزمن رنج می برم اگر این فراموشی کامل باشد خوب است . این که خودم

را به یاد نیاورم هیچ کس را به یاد نیاورم خوب است هیچ جا را نشناسم واقعا خوب است برای

من . اما اینکه نه متعلق به دنیای فراموش گرانم نه دنیای یاد بانان ! رنجی ست مزمن .

حفظ رمز کارت های عابر بانک .. پسورد ایمیل ... شماره ی آژانسی که هر روز می گیرم

در وقت هایی که موبایل خاموش است ... این ها مدت هاست دشوار است برایم مثل برداشتن

کوهی از این طرف اتاق و گذاشتن آن را در طرفی دیگر که یادم نیست کدام طرف است !

فقط وقتی دیروز ( دیروز بود یا  پَری روز ؟ )جزوه ی زبان که دوستی به زحمت  به دستم رسانده بود 

را توی مغازه ی آرایشی بهداشتی جا گذاشته بودم تمام تلاشم را کردم قبل از بسته شدن مغازه ،

آرایشگر محل مان را  تلفنی پیدا کنم و از او بخواهم وقتی برای خریدن رنگ موی دم عید زن های مشتری

 به آنجا سر می زند جزو ه ی زبان من را هم بگیر د ! پرسید تو اون جا چی کار داشتی ؟

گفتم : نمی دونم ! خندید و گفت : دیوانه  !

با خودم فکر می کنم آیا دیوانه ها فراموشکارند ؟ یا از بس چیزی که باید فراموش کنند را فراموش  

نمی کنند و دائم به یادشان است دیوانه شده اند ؟

آیا دارم فقط به بازسازی تکه های صدای تو در درونم فکر می کنم ؟

روزی رسیده است که من با مسئله ی فراموشی روبه رویم نه حواس پرتی .مسئله این است .



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۲۲
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی