" شکسته شد دل و شاد است جان خسته ی ما / که یار نیست جدا از دل شکسته ی ما "
بی خوابی های شبانه دارند کار دستم می دهند . محو شدن بخش های بیشتری از
حافظه و تشدید افسردگی های این بهار که مثل چمن های پارکی که ساختمان
محل کارم در آن واقع شده به شدت خیس و پلاسیده است و همراه بنفشه های زرد
با بی سلیقه گی همین طور رها شده و فرو رفته در گل و لای و رد کفش ها ست .
نیستی که زیبایی های بهار را به من یاد آوری کنی ... نیستم که با شادمانی های
بهارانه زندگی را دنبال خودم بکشم . حس می کنم خالی و بی هویت شده ام غریبه تر از هر
وقتی با خودم . امروز در روزنامه خواندم مرحله ی بی تفاوتی و بی اعتنایی در
این احوال خطرناک است اما بقول مکس در انیمیشن " مری و مکس " وقتی
دیدن جز خودم برای هیچ کسی خطری ندارم آزادم کردن ! حالا از سنگین ترین
قیدهای زندگی ام آزاد شده ام به زور سرنوشت و فقط برای خودم خطر دارم !
ظهر دخترکم در سالن با صدای بلند کارتون تماشا می کرد هر چه صدایش کردم
که کم کند صدا را نمی شنید با عصبانیت رفتم سراغش اما دیدم خوابش برده
و هر دو گوشت کوب فلزی و چوبی را از کابینت در آورده و گذاشته دو طرف
قلک بزرگ سفالی اش . معلوم بود پر از وسوسه ی شکستن و رسیدن به عیدی ها و
پول توجیبی ها بوده . اما تردید داشته انگار ... بشکنم ؟نشکنم ؟ و بعد در همان
حالت به خواب رفته . تلویزیون را خفه کردم . رفتم کنار قلک نشستم که نجات یافته
بود به معجزت خواب سر ظهر یک بچه ی کلاس اولی . سرمایه ی دخترم
دست نخورده باقی مانده بود . گوشت کوب ها را در زاویه دور دست کابینت پنهان
کردم و قلک را گوشه ای گذاشتم . وقتی بیدار شد رفت سر درس و مشقش و
وسوسه ی شکستن به کلی فراموشش شده بود چون قلک در تیررس نگاهش نبود
و گوشت کوب ها سر به نیست شده بودند . از ظهر ناخوش احوالی ام بیشتر
شده با دیدن این صحنه مدام فکر می کنم اگر خوابی بی وقت سراغم
آمده بود اگر کسی گوشت کوب ها را ! از دسترسم خارج کرده بود آیا حالا
هنوز سرمایه داری بودم که برای خودم وهمه بی خطر بودم ؟ آیا وقتی هر ثانیه
دست و بالم به شکسته شکسته های قلبم خراشیده می شود چه کسی را دارم
که مادری کند برایم ؟
لطفا اگر کسی را در حال سرمایه باخته گی های مهم می بینید همه ی اجسام
کوبنده را از دسترسش خارج کنید ! سخت است بعدها بدانی برای خودت خطرناکی
و برای بقیه مثل کرم خاکی ِ بی حرکت وبی دست وپا بی خطری بعد از کوبش ها .
پانوشت : شعر تیتر از "بابا فغانی شیرزای " ست .