من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

" ای هفت ساله گی ای لحظه ی شگفت عزیمت ! "

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۳ ب.ظ


این  روزها هنوز دلم می خواهد از دخترکم صبا بنویسم . نه به خاطر عاطفه ی مادری

نه به خاطر آنکه ذوق مرگی های مادرانه دارم از دیدن کارهای بچه ام مثل هر مادر

دیگری . بلکه به این خاطر که دلم می خواهد از کودکی بنویسم . دلم می خواهد کودکی

را تماشا کنم و حسرتهای شیرینی داشته باشم که از حسرتهای تلخ  سی و چند ساله گی از 

حملحسرت های جانکاه عاشق پیشگی هایم در بیست ساله گی تفاوت دارد . سرزنش و

دشنامی در پی ندارد از خودم به خودم . تنها زیباست و جدا کننده ی از زمان و زمین .

هنوز گوشت کوب را می آورد و می برد از کنار قلکش به کابینت ! هنوز شک و تردید

را تجربه می کند و هر روز پانصد تومانی ها باقی مانده از خرید نان را می اندازد

توی همان قلکی که سرنوشتش به دست های کوچک او و لحظه ی تصمیم بستگی دارد .

امشب اذان مغرب که از پنجره ریخت توی آشپزخانه خوردن شوکولاتی که دستش بود را

رها کرد ،بدو رفت سمت اتاقش و با چادر سفیدی که دو سال پیش با آن به حج آمده بود

برگشت . با هیجان ، من را از کنار سینک ظرفشویی کنار زد و چارپایه را کشان کشان

آورد تا وضو بگیرد . خودش را خیس و خوشحال کرد . ناخن های کوچک لاک زده اش

را مسح کشید و رفت و نمازش را خواند . منتظر بود چیزی بگویم بعد از اینکه برای

کمر دردم دعا کرد و تسبیح نارنجی را بقول خودش سه دور با " الله اکبر " چرخاند .

فقط نگاهش کردم و گفتم : وقتی تو با خدا حرف می زنی فرشته ها می یان توی خونه .

خندید و رفت پی مشق هایش .کاش من هم می توانستم فکر کنم اگر پنجره ی آشپزخانه را

 ببندم می توانم چند فرشته داشته باشم توی خانه که این همه غمگین و کوچک است در نظرم.

 حسرت اولین حرف زدن ها با خدا در من زنده شده .

حسرت شیرین اولین بخشایش ها . حسرت اینکه ندانم بعد از مرگ کجا می رویم .

حسرت اینکه دائم حس کنم خدا مواظب من است و ندانم من کی ام وسط این همه آدم

و فکر کنم خدا خصوصی ترین کس من است و فقط مال من است . چقدر این خودخواهی

شیرین است از روزی که با همه کس قسمتت کردم هر لحظه برای داشتنت برای حس

کردنت از بین آدم ها و اشیا و طبیعت بالا آمدم به آب و آتش زدم تا خصوصی ترین کس

من باشی . آدم های عزیزم  را ، محبوبم را ، به اندازه ی کافی با همه کس قسمت کردم

آنقدر که تمام شد و از دلم در حال پر کشیدن است حالا لا اقل ای خدای بزرگ

که رحمان و رحیمی هنوز در نماز صبا ،تو خصوصی ترین کس من باش . مال همه

باش باشد اما برای من هم باش . هنوز مواظب من باش و چشمت را به روی تاریکی هایم

ببند و فرصت بده تا جبران کنم همه ی آنچه هراس جبران ناپذیر بودنش رنج شبان و روزان

من است . اگر سینه ام را مطابق خواستت از غیر تو خالی کنم به من بر می گردی ؟

مدتهاست فکر نمی کنم تنها منم که باید به تو برگشته تر باشم ، تو نیز بیا آن قدمی را

که مومن ها می گویند اگر تو یک قدم بروی خدا چقدر بود ؟ صد قدم ؟ ده قدم ؟

نمی دانم نیم قدم حتی ! به سمت من بردار. بگذار روی ماه خداوندت را ببوسم 

ای آنکه حسرت تصاحب ذره ای از نور تو قلبم را پاپی کودکی کرده در این خانه .

می شود جوری به سینه ام خطور کنی که بدانم هنوز دوستم داری ؟می شود آیا

سبکم کنی از این اندوه چنبره انداخته برجانم ؟ می خواهم تصمیم بگیرم که آخرین

تکه های سفالم را بشکنم تردیدها در سی ساله گی به شیرینی هفت ساله گی نیستند .

می توانی مرا از این بقول شهریار :

 "یار جفا کرده ی پیوند بریده  " مثل بند ناف جنینی قیچی کنی و به خود آسمانی ات سنجاق کنی ؟

تو می توانی اما منظورم این است که مرا بر این فائق آمدن بر بی قراری توانا

کن . مرا بر تاب آوردن دلتنگی توانا کن .مرا توانا کن مثل سال ها پیش  تا صفت تو را بر دوش بکشم

 نه این کوله بار سنگین حرمان را .

حمل این عشق ها و فقدان ها و هم چنان تعلقات فجیع ! از من پیرزنی هفتاد ساله ساخته با زانوانی

لرزان و کم قوت و جانی نصفه و نیمه که بین خانه و درمانگاه در رفت و آمد است. مرا از این دنیا دور کن .

 . دنیای آن طرف ِ این دنیا بخیل و حسود و پر از دشمنی و قضاوت نیست . آنجا که شناسنامه ها و

گذر نامه ها نیستند  تو نام همه ی ما را می دانی و آدم ها دیگر کاره ای نیستند که مجبورمان کنند 

 هر لحظه بین در و دیوارهایی زندگی کنیم که پرواز را از خاطرمان پاک می کند . جبر از ما برداشته می شود . 

دستت را در پاره های قلب محزون و پر جراحتم فرو کن

و "  یا رب این آتش که بر جان من است را سرد کن زان سان که کردی بر خلیل " .


                           

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۱۹
... دیگری

نظرات  (۲)

چقد عزیزه صبا...
این عکسشم که خوردنیه رسما


و چه پستی... چه حرفابی... چقد دلم میخواست یه روز اینا رو بخونم ازت... مرا بر تاب اوردن دلتنگی توانا کن... قیچی کنی و به خود اسمانی ات..   آخ, واقعا خوبه حرفای این پست. حالا نه که من خودم تونسته م!! ولی برای تو خوبه, برای حیات تو, زنده موندن تو, که خون مجسمی و آتش شعله ور شده توسط نمرود!
پاسخ:
تو دعام کن بیشتر از همیشه 
بعد که آتش رو سرد کرد بعد باید هی ناله کنی و دست به دعا برآری که خدایا گرمش کن

قدر این آتش
قدر این بی قراری
قدر این تفاوت با اینهمه آدمهای دور و برت
قدر این فوران شعر رو بدون

پاسخ:
تفاوت در میان آدم های دور و بر ما فقط تحقیر آفرین و سوءتفاهم آفرین وتنهایی آفر ینه . داری می بینی .
شعر هم با این وضعیت بار گرانی ست کشیدن به دوش ! 
با این همه از مهربونی و حسن توجهت ممنون محبوبم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی