من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

آواره گی کوه و بیابانم آرزوست ...

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۵۴ ق.ظ


اردیبهشت خودش را شروع کرده و قلب بی تمایلم به بهار

این باران بی وقفه ای که بی امان می بارد را جدی گرفته است .

پشت پنجره می ایستم وبرای بار دهم اس ام اس درنده ی هم کلاسی اول

دبیرستانم که بعد از سال ها دیشب پیدایم کرده بود را می خوانم :

"سلام عاطفه جون ! من دیگه اون فاطمه ی قبل نیستم .

اینقدر هم فرهنگ دارم که دوستم بعد سالی زنگ زد اینقدر سرد باهاش

برخورد نکنم .اگه درس نخوندم ولی اینطور رفتارنمی کنم برای همیشه بای ! "

این ها همه را به این دلیل نوشته بود که مهمان داشتم و مشغول چیدن سفره

بودم وسط سر و صدای بچه ها یکهو زنگ زده بود و شناخته بودمش و عجله ای

گفته بودم ها ! فاطمه جان ! چی می گی ؟ ببخشید مهمون دارم صداتو هم خوب

نمی شنوم توی شلوغی یک ساعت دیگه بهت زنگ می زنم . او هم تک زنگ زد که

شماره ی خانه اش هم روی تلفن خانه ی ما بیفتد . داشتم به مهمانمان که می گفت

جواب می دادین ببخشید به خاطر ما جواب ندادین می گفتم این فلانی بود یادت هست ؟

همان که نقاش خیلی بود و مادرش همان اول دبیرستان از مدرسه برداشتش تا

بچه های قد و نیم قد او را نگه دارد ، خرج اضافه نکند ! و بعد هم به یک میوه فروش

میدان تره بار شوهرش داد . گفتم بعد تماس می گیرم که یک دل سیر حال و احوال کنیم .

همان وسط تعریف کردن بودم که اس ام  بالا رسید . از خواندنش شوکه شدم . نه به

خاطر اینکه یکی از اساسی ترین دوستانم داشت خداحافظی می کرد از جانب خودش

و یک طرفه و با سوتفاهم .

 نه به خاطر اینکه  این برداشت را توقع نداشتم از او که عمق رنگ ها را می شناسد 

اما اینقدر سطحی فکر می کند . آخرمن که اساسی ترین دوستانم را در گردبادهای سرنوشتم 

از دست داده ام و زندگی ام آغشته ی زشت ترین سوتفاهم ها بوده است دیگر برایم فرقی 

نمی کند که همکلاسی اول دبیرستانم که چند سال پیش بچه اش هم دانش آموز کلاسم بوده 

است را با یک بای که بیزارم از این کلمه که مد شده است برای اعلام جدایی های مجازی

از دست بدهم . من از این حجم از بی مهری و قضاوت شوکه می شوم . چقدر باید

از این موضوع برداشت آزادهای اطرافیان صدمه ببینم ؟ بماند که همان وقت وسط

جا دادن کباب ها در دیس هی برایش اس ام اس عذر خواهی فرستادم و اینکه

دارد اشتباه می کند من دستم بند بوده و سردی و تحویل نگرفتن و بررسی مدارک

تحصیلی مان با هم نبوده و اینها ... بماند که بعد از رفتن مهمان ها بارها تماس گرفتم

و رد تماس کرد ! بماند که آخرین بار جواب داد و کلی گلایه کرد و فقط سعی کردم

بشنوم چون فقط می خواستم دل کسی را با این سهو احمقانه ی عجول نشکنم

و بعد باز بروم خودم را گم کنم توی دوری و ناشناخته گی و تنهایی . می خواسته

بوده برای بچه اش انتخاب رشته کنم ! که بقول خودش مثل او بی تحصیلات نماند .

یکی بشود مثل ما که شغل داشته باشد و اعتبار .من میان حرف هایش به سرم

فکر کردم که آیا به تنم می ارزد ؟ به شغلم که آیا اعتبار من است ؟ به حرف های

پشت سرهمش و به اینها که متصل می گفت . دلم از مادرش گرفت که او را با آن همه

استعداد از مدرسه برداشت من هفت هشت سال پیش هم چند باراو را  برای کار به

 جاهای مختلفی برده بودم اما به خاطر بی مدرکی ، تجربه و مهارتش را قبول نکردند .

عملا در جداماندگی او از درس و اشتغال نقشی نداشتم اما داشت با من هم مثل مجرم های

درجه ی یک زندگی اش حرف می زد . من روی پاهای خودم ایستاده ام سال هاست و

جای کسی را نگرفتم واقعا . ای کاش بلد بودیم به جای پرخاش ، مقایسه ، حسادت به

آیتم هایی مثل همین درد دل معمولی مثل تو یک راه کار خوب به من پیشنهاد کن

یا می تونی کمکم کنی رفیق جان متوسل شویم . اس ام اس را پاک می کنم و گوشی را

خاموش . نه توی تلگرامم نه هیچ کوفت دیگری گوشی را فقط برای زنگ زدن به

بچه می خواهم و احوالپرسی های مامان و یکی دو نفر که شاید هنوز مرا به خاطر خودم

می خواهند نه به خاطر خودشان . هم کلاسی گفت که ببخشم و اعصابش از این جامعه

خرد است . همکلاسی گفت ولش کن حالا بگو ببینم حالت چطور است کمر دردهایت

بهتر است ؟ شنیده بودم کمر دردی ؟ گفتم خوبم ! گفتم خداحافظ  ! مواظب خودت باش .

تو نقاش خوبی هستی . گفتم خداحافظ و البته خداحافظی از بای گفتن غمگین تر است

و واقعی تر . در دلم به خدا سپردمش او را و همه ی دخترانی که با وجودهای سرکوب

شده زنانی نصفه نیمه شدند و حیف ! برای خودم و کمرم که دیگر شکسته ی کامل است

هم از صمیم قلب متاسفم  ! بقول شهریار با چون منی به غیر محبت روا نبود . من که

همه را دوست داشتم و بی مهری های عالم نشانی ام را اینگونه  بلدند .          

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۳۱
... دیگری

نظرات  (۱)



بیییی اغراق قلبم به درد اومد از خوندن این پست... انگار داشتم ذره ذره باهات له میشدم زیر حجم بدی ش...
پاسخ:
عزیزمی خدا نکنه شاید اصلا بهتر بود نمی نوشتمش نمی دونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی