من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۳۷ ق.ظ


خوابم می آید و تکالیف بسیاری دارم که انجام نداده ام

خوابم می آید و دلم می خواهد زیر لحافی سنگین بخوابم

کنار بخاری های نفتی و ذغالی روستا . مثل آن وقت ها

که می رفتیم سیرزار . بهار می گوید فامیل های شان

از توی باغ پدرش جمع نمی شوند وگرنه دوباره می رفتیم سیرزار .

بیرون، باد در جلگه ی سرسبز می پیچید و من کنار بخاری

می خوابیدم . وقتی دلم از دلتنگی عاصی می شود خوابیدن

بهترین راه فرار است . اما کو خواب ؟ اینجا دائم باید حواسم

به کوک ساعت باشد به بیدار کردن صبا برای مدرسه . باید

به ساعت رسیدنم به کانون فکر کنم به ترافیک های بعد از

تصادف های بزرگراه که مردم فضول با توقف های بی جای شان

ایجاد می کنند . باید بتوانم زودتر بیدار شوم از کابوس های شبانه

ازخواب های بی عمق و نصفه نیمه و مرغ را تفت بدهم آبگوشت

را بار بگذارم و ماکارانی را ریز کنم توی قابلمه های آبی .

شعر گریز پا شده است و تنهایی ام با خودم محدوتر از آنکه

مفید باشد و کارساز دلم . اگر بخوابم اگر در عمق کنار حرارت آتش

بخوابم اگر میان ملحفه های آهار  دار و سفید آن خانه ی روستایی که بوی 

نفتالین می دهد بخوابم و وقتی چشم بازمی کنم تیرهای چوبی سقف را 

ببینم و صدای باد را بشنوم که دور درختها می پیچد و سطل خالی را

می غلتاند ذهنم کمی مرتب می شود . طبیعت ذهنم را مرتب می کند

و سرعت کار کردنم را بالا می برد . از این رخوت ناخوشایند

راضی نیستم از این بی حوصله گی و دلشوره ی کارهای عقب مانده .

می خواهم بروم به بهار بگویم من را به باغ پدری ات ببر .

بیا برویم ازمادر ِ رضا پیرزن باغبانتان نان و سر شیر بگیریم

روی تپه ای بنشینیم و رفت و آمد روستایی ها را نگاه کنیم . موبایلمان

آنتن ندهد و ساق های لرزانم را در آب سرد رودخانه رها کنم 

شعر به سراغم بیاید و با من به شهر برگردد ، دیگر خوابم نیاید .


                          

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۰۱
... دیگری

نظرات  (۱)

۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۴۴ هانیه سلامی راد
کاش می تانستم تو یکی را فراری دهم. با همان اتول سفید کوچک. نمی توانم. قول فرار را به خیلی ها دادم. اما تو از همه مستحق تری... هر روز ادم ها از وابسته و پیوسته و خویش سوهان بی وفایی تیز میکنند و بر لبه ی اعتمادهای دوباره ات که با شک و تردید روییده می کشند. کمر به قتل اعتماد و امید بسته اند. دیگر به هیچ کس امید دوستی نیست عاطفه جان. سفره ات را پهن کن.... من از راه های دور برای چشیدن دستپختی که بوی دست و پنجه زرگل را می دهد آمده ام. سفره ات را پهن کن و به فکر فرار نباش...بیا مثل سایرین زندان را تزیین کنیم... با یک تخته فرش و یک میز چهار نفره ی مطلوب.... و دلخوش باشیم به  انگشتر فیروزه... و چهار جلد کتاب با دستخط کسی که مرده.... 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی