مردم داری
منصوره ی آرایشگر را توی راه دیدم تند تند سلام و احوالپرسی کرد و گفت باید برود خانه کار دارد .
بچه را بردم کلاس شنا دیدم دستی آمد روی شانه ام . منصوره بود گفت بیا برویم موهایت را رنگ کنم
سفیدهایش خیلی دیده می شوند . این همه راه را پشت سرم آمده بود که سفیدی های مو یم را
بپوشاند . با هم تا آرایشگاهش قدم زدیم حالم را پرسید و گفت همیشهدعایم می کند . رنگ گذاشت روی
موهایم ، قهوه ای ِ ملایم . ابروهای لنگ و بلنگ شده ام را برداشت . توی آینه به خودم نگاه نکردم. کارش را
بلد است و من بی حوصله تر از گشتن دنبال خودم توی آینه ها شده ام . گاهی به راننده هایی که هر روز دنبالم
می آیند و دائم می پرسند به جای نزدیکتری منتقل می شوم یا نه ، به آرایشگر محله مان ، به نانوا و سبزی
فروش نزدیکترم .آن ها احترامم را دارند . آن ها احوالپرسم هستند . آن ها وقتی پیدایم نیست متوجه می شوند .
آ نها دلشان شور گرفتن دستمزدشان از من را نمی زند . می فهمم برای پول نیست که یادشان هستم .
آن ها توی شب های قدر دعایم می کنند . آن ها مردم دارتر و با معرفت تر از خو یشان و کسان منند .
ربط بین ما تعارف و تکلف مناسبت های فامیلی نیست . ربط بین ما معرفت است و مهر بی تقاضا .
من نه ارایشگرم نه سبزی فروش و...
اما شبای قدر... میشه یادت نباشم؟