و اما بعد ...
فروغ گفته : و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی ست که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند !
مرا بارها بوسیده بود ... مرا بارها در آغوش گرفته بود ... یکی از آدم هایی که فکر می کردم راست است
که دوستم دارد . راست است که انسان مهربان و خالصی ست . نمی دانم از کی شروع به بافتن طناب
کرد برای گردنم . سر وگردنی که بارها به احترامش خم کرد کرده بودم . بیشتر از یک هفته است خیره
می شوم به انگشتری که برای تولدم هدیه داده بود و روی جعبه اش نوشته بود : یه روزی بود که نبودی
خوبه که هستی ، بارها گفته بود :خوشحالم که هستی ! ما با هم اشتراکات زیادی داریم .
با خودم فکر می کنم چرا بازی کردن با حیثیت آدم ها اینقدر می تواند آسان باشد ؟ اندازه ی تهمت ودروغی
که در یک اس ام اس جا می شود و به سایرین فرستاده می شود ؟ لطفا آن دسته از اس ام اس های لعنتی
که شرافتمندانه نیستند را در گوشی های تان نگه ندارید همان طور که طناب داری را در خانه نگه نمی دارید !
دارم فکر می کنم چطور می شود با آبروی دیگران بازی کرد .
جنس احساسات و تمایلات و افکاری که منجر به آبروریزی می شود چیست
هیچ چیز ارزشش را ندارد .
کجای روح آدم به درد می آید که به خودش اجازه می دهد حرفی راست را دروغ را که می داند دیگران را رنج می دهد و راز است و در حافظه ی بدبین آدم ها می دند را نشر دهد .
دارم فکر می کنم
رنجیدن طبیعی است . من هم از این رفتار ها رنجیده ام . اما بدان که بعضی وقت ها این مصائب روح آدم را بلور می کند صاف می کند .
تو کینه ایی نیستی . کینه به دل نگیر . و آدم ها را به چشم کودکان تنومندی ببین که راحت می شود بخشیدشان .
اما فراموششان نکن که بعضی کودکان زیادی دوست نداشتنی اند . اگر پدر و مادرشان نباشی میتوانی از آنها دور شوی . خودت را ازانها محروم کنی .