دست به دامان خیالت شدن
يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ق.ظ
فکر کنم کارم به خیال پردازی کشیده شده باشد یا اینکه رسما دیوانه شده ام ! از آدم های اطرافم ملول تر از قبل شده ام با ساقه ی گل شمعدانی که تازه خریده ام حرف می زنم و خب شمعدانی هم متقابلا با من حرف می زند ! مثلا امروز صبح می گفت : گوشه ی تیز ناخن هایت را بگیر این حوله ی خیس را از سرت باز کن و برو سرکار دارد دیر می شود غصه ی این که امروز تمام وقت با مربی فضول نقاشی تنها هستی را هم نخور ! بعد هم یک جور بدجنس ِ دوست داشتنی مثل آن وقت های تو خندید برای همین گلبرگهای قرمزش تکان خوردند وگرنه باد نمی آمد وآن قمری چاق که روی قرنیزهای روبه رو نشسته بود داشت ما را نگاه می کرد .
۹۵/۰۵/۱۷