من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

"به خاطر همه ی گریه های نیمه شبی "

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۲۷ ق.ظ

می خواهم از احساسی برای تان بگویم که شاید نتوانم خوب و دقیق شرحش بدهم .اما باید بگویمش تا از سرم دور شود .باید بگویمش شاید بیش از این ندیده گرفته نشود .از من گذشت اما برای  دلخوشی دیگرانی که شاید این حساسیت را داشته باشند رعایتش کنید . غمگینم که برای همه ی اطرافیانم در گذشته و حال و اینطور که پیش می رود حتی در آینده ،یک عنوان داشته ام و خواهم داشت .آن  عنوان این کلمه ی دست مالی شده است :

"دوست "

خود عنوان به تنهایی و به معنی مطلق کلمه بسیار زیباست و پر معنا .اما باور کنید دیگر دل من را به هم می زند .من هر کس هر آدمی که بوده ام مرا دوست خودش خطاب کرده دوست خودش شمرده دوست خودش معرفی کرده به دیگران . حالا با پسوندهای مختلف کاربردی مثل :دوست عزیزم ،دوست مهربانم،دوست نازنینم ،دوست بسیار خوبم،دوست قدیمی ام ،دوست جدیدم! دوست گرانقدرم،دوست ارجمند و گرامی ام ،دوست شاعرم،دوست هم دانشگاهی ام و...‌ باز هم بگویم ؟ خود شمایی هم که این وبلاگ را می خوانید یکی از این پسوندها را برای من گذاشته اید بعد از کلمه ی دوست و با من معاشرت کرده اید ،حرف زده اید ، نقد نوشته اید و ابراز محبت و بقول خودتان ارادت کرده اید .صادقانه بگویم من نمی توانم به این دوستی ادامه بدهم .من نمی خواهم تحت هر شرایطی در هر سطح از ارتباط و محبت و آشنایی که با شما هستم یک عنوان از پیش تعیین شده به نام دوست داشته باشم .قبل از آنکه دوست شما باشم آدمی هستم که اسم دارم و فامیلی . اگر در هیچ نسبتی با شما نمی گنجم می توانید من را به اسمم صدا کنید .حتی یکی دو تان هستید که دوست را جمع می بندید و می گویید از دوستان هستند .یا پیام می دهید دلمان برای دوستان تنگ شده بود یا از این قبیل . این را هم بگویم زن و مرد ندارد .از دست هر دو گروه ناراحتم . من معذورات اجتماعی فرهنگی و عرفی آقایان آشنا را درک می کنم کاملا هم درک می کنم حتی خیلی بیشتر از تصورشان اما مثلا در گذشته پیش آمده برخوردشان را با خانم های دیگر دیده ام ،شنیده ام،خوانده ام .توقع ندارم برای هیچ کسی هیچ  آشنایی بیشتر از استحقاقم یا نسبتم باشم اما گاهی حس می کنم همانی که باید  می بودم یا باید باشم هم زیر سایه ی عنوان پررنگ شده ی دوستی رنگ  باخته می بازد و دارد از یاد می رود . چیزی که درک نمی شود عاطفه ی من است عاطفه ی مخدوش محزون من . سخت است که حتی دخترکم من را دوست خودش می داند و دائم این را تکرار می کند .سابق خوشحال می شدم که لابد آدمها ویژگی های بارز دوستی را در من می بینند که اینقدر روی این واژه تاکید دارند .حالا اما در سی و چند ساله گی می بینم فقط یک دوست بوده ام حتی برای آدمهایی که احساساتی بیش از یک دوست معمولی به هم داشته ایم .باز دوستی را ترجیح داده اند .کاش این شناسه ی میم در دوستم آخر کلمه ای دیگر می آمد مثل من که شما را با شناسه ی میم آخر اسمتان آخر صفتی زیبا مخاطب قرار می دهم برای بعضی از شما اسم دیگری که نشانگر بارزترین صفتهای شخصیتی تان است گذاشته ام و شما هم چنان من را دوست خودتان می دانید .دوستی بزرگترین آسیب ها را در این چند سال اخیر به من زده  .شما با من تعارف ندارید چون با هر سقف از محبت و نزدیکی دوست خودتان حسابم می کنید .به راحتی درباره ی مسائل عاطفی و توصیفات و هیجاناتتان نسبت به آدمهای دیگر پیش روی من حرف می زنید چون مطمئنید من مشکلی ندارم و خیلی روشنفکرانه بر خورد می کنم .   من دلبسته ی تان هستم  گاهی و در حالت بر عکسش با شما این کار را نمی کنم  اما شما  مکرر  و نه یک بار ،می دهید روی کادوها و پیشکش هاتان به آدمهای دیگر من یادداشت بنویسم ! برای من می گویید ببخش تو خودت شاعری چی می نوشتیم برات ؟ گاهی هم شعر خودم را برای خودم نوشته اید فقط .با من برای آنها به خرید می روید من را با آنها به شام و مهمانی دعوت می کنید .آن ها را با پسوند های  صمیمانه تر معرفی می کنید من را با همان کلمه ی گنگ و مجهول از دوستان .. گاهی بعد از سرکار خانم عین اخبار گوها مجری های تلویزیون آنقدر یکهو رسمی می شوید که طرف با خودش فکر می کند دو سه روز است با هم آشنا شده ایم . فردایش زنگ می زنید پیام میفرستید که وای چه خوب شد آمدی و شروع می کنید محسنات ظاهری و باطنی طرف را ستایش کردن و از من پرسیدن که نظر تو چه بود .دوستی ، همکاری ،هم پیاله گی و ربط شما با آن آدمها قوی می شود  بعدها جدا که می شوید ترکتان که می کنند دوستی تان که به هم می خورد بر می گردید دوباره نزدیکتر می شوید و من را دوست واقعی تان سنگ صبورتان محرم تان می خوانید . اینجا رابطه ی شما با من با این میم های مالکیت نشان داده می شود میم مالکیت با میم مهربانی با میم از جان برخاسته تفاوت دارد .دوست تان دارم در روزهای سخت به شما و یاری تان امید ندارم اما به روی تان نمی آورم چون دوست تان دارم چون برایم ارزش دارید برای تان حرمت قائلم با همه ی بی ملاحظه گی های تان .نمی توانید حس کنید چقدر تلخ بوده که شکل دیگری از  این ماجراها هم اتفاق افتاده و دیده ام با نزدیکترین مثلا دوستان من طرح دوستی ریخته اید بی آنکه من بدانم .دیدن اتفاقی نام شما روی تلفن دوست آدم چقدر می تواند دردناک باشد و صد البته تکرارش دیدن مثلا دوست آدم با شما در این طرف و آن طرف چقدر می تواند دردناک باشد وقتی سعی می کنید آدم را دور بزنید چون فکر می کنید او ساده است او از این تعصب ها ندارد او می پذیرد . چرا این اوی غمگین تنها شده را نمی بینید .چرا نمی فهمید رهای تان کرده ام .چرا نمی توانم دست از این رفتار اشتباه بردارم ؟چرا با شما مثل خودتان بر خورد نمی کنم؟چرا باید این همه آدم را دوست داشته باشم ؟ دلم می خواهد همه ی مراودات معدود باقی مانده ام را با همه قطع کنم .پناه به شعر به سکوت به انزوای بیشتر ببرم .

 چرا یک کدام تان حس نمی کنید من عوض شده ام خیلی وقت است دلم نمی خواهد دوست این همه آدم باشم . نمی خواهم دوست برادرم دوست مادرم دوست فرزندم دوست یارم محبوبم باشم که نمی داند این کلمه ی دوست بر شانه ام تکلیف و تکلف می آورد . من هیچ کس را وقت آشنایی با دیگران این طور معرفی نکرده ام :از دوستان هستند یا دوست خوبم آقا /خانم فلانی . اسمتان را گفته ام اسم و فامیل تان را گفته ام با میزان محبتم که در صفت هاتان اضافه کرده ام قبل و بعد اسمتان  و رسمتان . با دوستان واقعی تان مراودات واقعا دوستانه دارید سینما می روید قرار می گذارید تلفن می کنید روی یکدیگر را می بوسید دست همدیگر را می فشارید روی کادوهاتان می نویسید تقدیم به دوست عزیزم و .‌‌‌.‌. با من گاه  مدتها مراوده ی عادی و مرسوم ندارید اما عادت کرده اید بگویید دوست من .من دوست شما نیستم .شما نشانی خانه ی مرا نمی دانید شما علایق مرا نمی دانید غذا و رنگ دلخواهم را نمی شناسید زیادی با من بی رودربایستی هستید و در حقم کوتاهی می کنید به بهانه ی صمیمیت و بی تعارفی .شما توی عمرتان با من سینما نیامدید یا بعضی هاتان یکی دو بار اتفاقی آمده اید با هزار اما و اگر .در حالیکه من همه ی این سالها حسرت دوستی های مردم با هم را داشته ام .شما به من گفته اید دوست و دوستم نبوده اید .شما من را تنها گذاشته اید و هی آدمهای دیگری آمده اند من را با خودشان دوست گرفته اند .هر چیزی آدابی دارد و تعریفی .چقدر دلم را شکسته اید .چقدر این روزها دلم کسی را می خواهد که من را بی محابا و بی ادا و به موقع به نام خودم صدا کند دلم برای نام خودم تنگ شده دلم برای شناسه ی میم در کلماتی دیگر می تپد . راستی قضاوت شما از این یادداشت هر چه باشد فرقی نمی کند . اینقدر دوری تان را تحمل کرده ام که دیگر بیش از این نخواهم رنجید .  اگر مدتی طولانی جواب پیام های تان را ندادم اگر سراغتان نیامدم اگر حالتان را نپرسیدم اگر بی نشان تر از این شدم بدانید رفته ام .می روم از دلم بیرون تان کنم .آن وقت برای دوست بعدی تان تعریف کنید یک دوست بی معرفتی داشتم از این اطوارهای شاعرانه در آورد معلوم نیست کجا رفت یکهو .شما نمی دانید که من مدتها پیش از اینکه واقعا بروم رفته بودم .  تقصیر شما نیست  شما عادی هستید من حوصله ی ارتباط ندارم دیگر .حوصله ی تحت هر شرایطی  دوست شما بودن  را ندارم . دوست برای شما زیاد پیدا می شود برای من کم .من همه ی دوستی هایم را بی دریغ خرج کرده ام و تاوان های سنگین داده ام . خیلی سنگین .

گاهی شما همکار خوب من بوده اید  دانش آموز زیبا و عزیز من بوده اید  گاهی شما همه کس من بوده اید شما عشق من بوده اید شما آرام جان من بوده اید شما جان من بوده اید عمر من بوده اید پاره ی تنم نور چشمم عزیزترین من ، با میم غلیظ آخر اسمتان بر زبانم و در دلم  بوده اید من اما دوست شما بوده ام و نبوده ام . 

من هیچ کس تان  بوده ام .


                                                      


                               

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۱۵
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی