"دلم برای باغچه می سوزد"
گوشه و کنار دنیا توی روز روشن جلوی چشم یک عالمه آدم،آدم می کشند ، ما همیشه درباره ی گوشه و کنار دنیا و ناامنی در جهان حرف می زدیم و می زنیم حتی همین حالا که سه روز پیش در گوشه ای از تهران خودمان توی روز روشن جلوی یک عالمه آدم ،آدم کشتند .وحشتناک بود و تلخ ،تلخ بود و وحشتناک .نا امنی بدترین حس ممکن در زندگی روزمره است .زیر نویس ها به این جمله ختم می شدند اعضا گروهک تروریستی داعش به هلاکت رسیدند و اوضاع در کنترل است .حتی خود این جمله چیزی از تلخی و وحشتناکی ماجرای حمله ی آن از خدا بی خبرها به مجلس و حرم امام کم نمی کرد . به نیکو زنگ زدم که ببینم مشهد است یا تهران توی راه و نیم راه است یا توی هواپیماهای ناامن .خندید مثل همیشه بلند خندید و گفت نگران نباش .من اما نگرانم .نه اینکه نگران آدمهای نازنین زندگی خودم باشم که به طرق مختلف رصد کردم کجا هستند در این شرایط ،بلکه نگران همه هستم حتی اگر خنده دار به نظر برسد .راست می گویم دلم می خواهد همه ی آدمهای ترسیده از خشونت و بی رحمی و حماقت را مثل مادرها که بچه های شان را قایم می کنند زیر چادرم قایم کنم همه ی زنهای پریشان مردهایی که تحت هر شرایطی به اقتضای جنسیت شان از آن ها انتظار می رود مقاوم و حامی باشند حتی اگر می ترسند .بچه ها زیر چادرم بخوابند خواب ببینند و آب توی دل هیچ کس تکان نخورد .من اما کوچکم و آدمها نمی آیند زیر گلهای چادرم پلک های هراسیده شان را ببندند .من با پلک های هراسیده بیدارتر از قبلم و دلم به حال همه چیز می سوزد .برای باغبانی که بی دلیل می میرد برای کارمندی که فقط یک کارمند است و تصور نمی کند مرگ پشت میز اداره به سمتش گلوله ای شلیک کند که مستحقش نیست .دنیا به دلواپسی مادرانه ی من به دلواپسی مادرانه ی زنان جهان نیازمند است . دنیا شبیه توپ بزرگی شده که به دست پسرهای نا اهل کوچکی افتاده است.پسرهایی با مغزهای پوسیده و روح های خشن و تاریک . آن ها دنیا را به ناامنی پرتاب می کنند به سمتی که فرسنگ ها فرسنگ از آغوش های مادرانه دور است .دنیا پیش از این ها جایی برای زندگی بود در صلح و آرامش .پیش از این ها یعنی قبل از اینکه یک نفر اولین گلوله را شلیک کند و خون بی گناهی بر زمین بریزد .