من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

دلم را مَشکن و در پا مَینداز ...

شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۴۲ ب.ظ


قبل ها زندگی برایم شکل این خمیرهای بازی بود . هر لحظه می توانستم حالت آنچه را می ساختم حالت  آنچه ساخته می شد را تغییر بدهم .خوب یا بدش مهم نبود .مهم قابلیت نسبی تغییر و انعطاف پذیری همه چیز بود . حالا اما آنچه می سازم آنچه سر راهم ساخته می شود از گِل ِ رُس است .زود خشک می شود و ثابت می ماند .  شکننده است به شدت شکننده . حتی وقتی از شعله ورترین کوره ها بیرون می آیم آنچه همراه من است شکننده است . رحم نمی شود به ساق آهوهای رمنده ی سفالی ام به آبی های دل انگیزم به ارغوانی های خوشرنگم . آن سال اسماعیل برایم اسبی از سفال ساخت .  گفتم از چوب بساز گفت ندارم الان . از سفال ساخت .صدبار قراری به هم خورد ،آخر گوشه ای از یالش شکست  در بُرد و آوُرد ها و دیگر هیچ وقت هدیه ندادمش به آنکه بعد یال همه ی اسب های در باد رهایم را سوزاند . اسب یال شکسته بالای کتابخانه ام ایستاده . یک روز بلند شدم و تکه ی شکسته ی یالش را چسباندم . ترکش پیداست . هر چه بشکند و وصله شود ترکش پیداست . من از ترک ها بدم می آید. دوست دارم نبینمشان . هر ترکی فقدان حالتی ست که چسباندنی و وصله کردنی نیست . از چینی های بند زده خوشم نمی آید . باز شکسته اند و گلهای شان کج و کوله است انگار .آن سال به اسماعیل گفتم کاش کوره برده بودیمش . گفت : خودت گفتی بوی گِلش بماند . ساکت شدم . گفت کوره هم می بردمش می شکست اینقدر راه بردی اش با خودت،اسب واقعی که نبود . اخمش کردم .حواسم را پرت کرد. گفت بیا ولش کن اسب چموش را .بیا از صورت خودت قالب گچی درست کنم .فقط زیر گچ ها گریه نکنی خواهشا که خراب می شود. ساکت تر چشم هایم را بستم گچ ریخت روی صورتم و باز چند دقیقه ی بعد گفت :شکستنی ست دیگر ‌ولی خودت را طوری درست کنم الان که نشکند. ساکت ماندم زیر یک خروار گچ . چند دقیقه ی بعد گفت نمیری حالا از بی نفسی و لوله های باریک هوا را تکان داد . حرکتی نکردم .گفت نمرده باشی جدی جدی یک علامتی بده .دستم را به سمت صدایش تکان دادم .کاغذی داد دستم با خودکار و گفت برایم بنویس .نوشتم حرف نزن دارم فکر می کنم .بلند گفت فکر خوب است ولی فکر غمگین نباشدها قالب صورتت غمگین می شود . لبخند بزن و همان جوری بمان .طول می کشد تحمل کن .گریه هم نکن.می فهمم که داری گریه می کنی زیر گچ ها می رود توی چشمت گریه نکن . بعد که تمام شد چایش را خورد .گفت چایت را بخور .حالا یکی دیگر برایت می سازم . گفتم نمی خواهم . خندید و گفت : حالا برای یال اسب هم غصه بخور ! گفتم : کاش غصه غصه ی یال اسب دست ساز تو بود استاد . فردایش دیدم وسط آن همه کارش نشسته صورتم را گذاشته روی میز و با دست نیرومندش سمباده می کشد روی لبخند کمرنگم.  چند روز پیش بعد ِ مدتها پسرش را آورد سر کلاسم .سلام نکرده گفتم اسماعیل! لطفایک جا شمعی برایم بساز . قولش را قبلا داده بودی که هر وقت مردم بسازی . همیشه هر وقت می گفتم جا شمعی را یادت نرود بسازی می گفت : حالا شما بمیر دختر جان من می سازم . این دفعه اما تا گفتم خسته حالی ام را که دید با لحنی جدی گفت باشه می سازم . خیالم راحت شد . برای مردن فقط یک جا شمعی کم دارم . همه چیز در اطرافم شکستنی ست . وسط شکسته ها راه می روم .پاهایم زخم برداشته از این زندگی . آنچه تازه سر راهم قرار می گیرد نیز شکستنی ست . دائم مواظبم اما با نگرانی .حتی وقتی دستی عزیز با خط قرمز روی کلماتم می نویسد نگران نباش . کاش اندکی باران قاطی این گِل ها باشد که خشک شان نکند .تازه بمانند و نشکستنی .  ساق آهوهای مرا نشکن . زلف خاتون مرا نشکن . باله های ماهی ام را نشکن و ساقه ی لبخندم را . ساقه ی لرزان لبخندم را نشکن .


                                     

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۱۷
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی