من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

آدم های امروزی را خیلی در روابط احساسی  نمی فهمم .منظورم از آدم های امروزی فقط جوان ترها نیست منظورم آدمهای یک نسل قبل تر هم هست که مثل امروزی ترها رفتار می کنند . یک موجی از عوض شدن و گاها عوضی شدن به جای عوض شدن و تغییر کردن گریبان خیلی ها را گرفته .نه اینکه از بالا به بقیه نگاه کنم نه ! خود من گاهی فکر می کنم آیا دلم می خواهد عوض شوم یا حالم بد شده است و دارم به سمت عوضی شدن کشیده می شوم  و حواسم نیست؟ این حجم از خودخواهی و در نظر گرفتن انتفاع شخصی از کجا می آید ؟ از حسرت ها و ناکامی های مان ؟ از سرکوب شدگی های دوره ی کودکی ؟ از اینکه خب من هم مثل بقیه شوم به درک چه فرقی می کند مگر ؟ نمی دانم . دیشب دوستی هی وسط بحثی علمی که به ضرورتی بین مان  پیش آمده بود می گفت تمرکز ندارم دوباره جمله را بخوان .گفتم چه شده ؟ هنوز جمله ام تمام نشده بود که با اندوه و صدایی غم گرفته گفت : طفلک خواهرم .پسره ولش کرد !  گفتم مگر با کسی بود ؟ ( آخر خواهرش سال آخر پزشکی ست و دختری به غایت زیبا و متشخص است و اصلا اهل مراودات آن چنانی با آقایان نیست )  گفت : چند وقتی هست با همکلاسی اش نزدیک شده بودند به هم قرارها به سمت ازدواجی در ماه ها ی بعد می رفت که آقای دکتر  یک شب که بیمارستان نبوده اند  پیام فرستاده : عزیزم ! من تصمیمم درباره ی ازدواج با تو عوض شده و می خواهم بروم خارج از کشور والا تو دختری بسیار شایسته هستی و هیچ چیزی کم نداری و ای کاش چهار سال دیگر دیده بودمت ! » دوستم کل متن آن پیام را حفظ بود .چون تا آخر صحبت مان واوی از آن را جا نمی انداخت .الان من هم همان حفظ شده ی او که حفظ شده ی خودم شده را نوشتم عینا برای تان . به گفته ی شاهد عینی ماجرا !  خانم دکتر که به تصور آقای دکتر  اتفاقا روشنفکر و  ژیگول بوده خب راستیتش را بخواهید اهل پاسخ دادن به پیشنهادهای غیر مستقیم و ظریفانه  مبنی برخوابیدن و بیدار شدن با آقا قبل از ازدواج نبوده فلذا به این نحوی که عرض شد با سر هم کردن چند جمله ی کلیشه ای ِ بسیار معروف طرد شده است . حالا یا برای تحت فشار قرار گرفتن و این طوری قبول کردن خیلی مناسبات دیگر یا هر چیز دیگری که الله اعلم !  چون خارجی در کار نیست و همه می دانند حتی دوستان نزدیک آقا .کاری به رابطه ی آن دو نفر و دو نفرهای دیگر عالم ندارم الان .کاری هم به این ندارم که دوست دیگری هم امروز پیام فرستاد که همکارم که گمانم بود داریم ازدواج می کنیم حضورا آمده خداحافظی کرده بی مقدمه و گفته من از فردا نمی آیم و حیف شد خیلی حیف شد . لطفا برایم دعا کن . خب من چه دعایی کنم ؟ دیشب اما به دوستم گفتم به خواهرت  سلام برسان و بگو مرد محبوب من هم روزی در گذشته ای نه چندان دور  لابه لای حرف هایش  قبل از اینکه گمش کنم به من گفت : ای کاش چند سال زودتر دیده بودمت ! دیر و زود دیدن فرقی ندارد .کسی که بوی ماندن نمی دهد می رود حتی اگر مانده باشد هم باید رفته اش دانست . از حرف من تلخ خندید دست کشید روی صورتم وگفت : بمیرم ! قربونت برم تو شاعری ! اینها رو می فهمی ولی خواهر من چی از این دکتر اتو کشیده هاست که نمی تونه الان خودشو آروم کنه یا مثل تو بنویسه . من گفتم فکر می کنی من چه چیزی نوشتم ؟ آیا جز آنکه چیزهایی را نوشتم که شما گفتید تلخ است و تو را خدا عین آدم غزل بگو ؟ سکوت کرد و با هم برای خانم دکتر زیبا غمگین شدیم . می خواهم بگویم این جزء همان روند پیش به سوی عوضی شدن است که جوان ها پیش گرفته اند مثلا پیشرفته شده اند و مثل محبوب های بی وفای ما یکهو راهشان را نمی کشند بروند بلکه به تقلید از خارجی ها و فیلم ها و دنیای بزرگ و وحشتناک مجازی که بازتاب همه ی این رفتارها ست آموخته اند که اعلام کنند دارند می روند از رابطه . اما چگونه ؟ با چه کیفیتی آموخته اند ؟ به نظرم با کیفیتی که پیرمردی روستایی الفبایی را در نهضت سواد آموزی آموخته است آن هم نصفه و نیمه !  حاضرم قسم بخورم این اعلام هم بیشتر به خاطر این است که دخترک نیاید وسط رابطه ی بعدی شان یکهو و مزاحمتی در آزادی شان ایجاد نشود و نه اینکه احترام قلب زنی را نگه بدارند که روزی برای شان مثلا تا همین دیروز می تپیده و چه بسا بعد از رفتن شان هم سالها بتپد . که ای وای بر ما زن های ببخشید دیوانه ی رمانتیک ِ شرقی ِ بیهوده باوفا ! 

 پدر آمرزیده ها ! خارجی ها وقتی می خواهند از رابطه ای بیرون بیایند مقدمه ای فراهم می کنند موخره ای در نظر می گیرند فقط به خودشان نگاه نمی کنند می فهمند طرف مقابل شان چقدر بوده و تا کجا بوده و حالا چه کنند چطور بروند که اگر ادعا کرده اند دوستش دارند الان با خاک یکسانش نکنند . مردهای ما متاسفانه در این امر خیلی ناشیانه و بهتر است بگویم خودخواهانه عمل می کنند . البته خانم هایی را هم نظیر این آقایان داریم اما از آنجا که جامعه ی مرد سالار  ما به مردان تلقین کرده است که شما فاعل هستید این حق را به خودشان می دهند که عمیقا فاعل باشند . فاعل در آشنایی فاعل در عذرخواهم هم خوابگی ! فاعل در همه ی ارکان ازدواج ! فاعل در تصمیم بچه دار شدن نه عمل تولید مثل که بلاخره یکی از دو والد هستند و حضورشان الزامی ست ! 

از فاعلان و مفعولان ِ صِرف جمله ای پایدار و ماندگار تشکیل نمی شود و این اتفاق خوبی نیست . حالا هزار بار دیگر تهمینه میلانی ها در دفاع از قلب و کرامت زنان امثال « مَلی و راه های نرفته اش » را بسازند که مثلا گفته باشند ای جامعه ! ای آقایان دختران ما تشنه ی عشقند .دختران ما باور می کنند وقتی می گویید دوست شان دارید و فکر نمی کنند شما به انحناهای  بدن آنها بیشتر از دهلیزهای قلبشان اهمیت می دهید ! . دختران ما به امیدی به قلب شما به خانه ی شما می آیند . بعد هم شعارهای گل درشت در فیلم های شان بدهند و راه کارهای گل درشت تر ارائه کنند که اگر هر چیز دیگری را با عشق اشتباه گرفتید و فی المثل وارد ازدواج اشتباه شدید چنین کنید : 1. بروید توی روی خانوداه ی تان که همانا عبارتند از مادر سنتی تان ، برادران قلدر و غیرتی تان ، پدر منفعل ، آبرودار و سنتی تان ، و کل فامیل همسر گرامی بایستید و بگویید من دیگر نمی توانم به آن خانه برگردم . 2.سپس زنگ بزنید به خانه های امن یک مشاور نامرئی ِ  چهار خط کتاب خوانده از پشت تلفن بگوید خواهرم آرامشت را حفظ کن و بلند شو برو پزشکی قانونی جای کتک خوردگی هایت را نشان بده . 3. سپس توی پزشک قانونی یک زن مهر طلب ِ کتک خورده ی دیگر  رو به روی قهرمان شکست عشقی خورده ی فیلم بایستد و بگوید جانت را بردار و فرار کن و... 

سوال دارم .بپرسم ؟ چرا باید جان مان را برداریم و فرار کنیم از کسی که می شد جان من و جان او یکی باشد یکی بشود ؟

ای خوشا شاعری که فرمود : جان من و جان تو گویی که یکی بوده است /سوگند بدان یک جان کز غیر تو بیزارم 

چطور می توانیم به هر فعل و انفعالی در جسم و عاطفه مان اسم عشق بدهیم و این وهم را برای خودمان و طرف مقابل مان ایجاد کنیم ؟ اگر ما عاشق هستیم چطور راضی به گریستن یار در حد مرگ می شویم ؟ چطور می توانیم او را به بی رحمی تمام ترک کنیم یا نگهش داریم و رنجش بدهیم یا سر حد مرگ کتکش بزنیم؟ چون مال ماست یعنی مثل کمدمان میزمان مثل ماشین مان و دسته کلیدمان ! 

ما به سرعت به سمت بیزاری از خود تحقیر شده ی مان در حرکتیم و یا فاعلیم و به سمت آنچه انتفاع مان تعیین می کند پیش می رویم و اسم خودمان را هم می گذاریم امروزی و روشنفکر .ما مردمانی هستیم که در جامعه ی در حال گذار زندگی می کنیم و هنوز تا منور الفکری ِ  رفتاری و گفتاری بسیار فاصله داریم بسیار بیشتر از آنچه تصورش را داریم . گاهی فکر می کنم لازم است بر ما هم مثل گذشتگان پیامبری نازل شود و بدیهیات را به ما بیاموزد . خیلی چیزها هست که از آدم بودن هنوز بلد نیستیم . 


                                        


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۱۱
... دیگری

نظرات  (۲)


تللللللللخ, همچون زهر/ا... 
پاسخ:
هاا می دونم 
خیلی چیزها هست که از آدم بودن هنوز بلد نیستیم.
قبول دارم. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی