من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

اقیانوس نا آرام و پختن سوپ کوفته ریزه و شِوید !

چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۳۴ ب.ظ



چه کسی فکرش را می کرد یک روز ،امروزی بیاید که چهار و نیم صبح از خواب بپری بیرون پاییز باشد ، درون پاییز باشد ، تقویم روی میز باز شده باشد روی روزی که سالها مثلا مهم ترین روز زندگی ات بوده و حالا تو هیچ حسی به این روز نداشته باشی قرار نباشد جایی بروی با وسواس کادو کنی با وسواس گل انتخاب کنی صد بار خودت را توی آینه نگاه کنی و منتظر زنگ تلفن باشی بلکه از ساعت ۷ با ترس و اندوه تلفن را خاموش کنی مبادا سراغت را بگیرد. و خالی باشی خالی ِ خالی . امروز آمده و تو بی که حواست باشد بعد از اینکه دوش گرفتی پیراهن سیاه پوشیدی و به تختت برگشتی . داشتی از همان جا به صدای تلویزیون گوش می دادی به حرفهای یک کاپیتان کشتی . مجری پرسید از اقیانوس ها کدام را دوست تر داری ؟ گفت شبیه همند همه شان بزرگ و زیبا و عجیب و نام دریایی را آورد و گفت من دریا را دوست دارم . دریایی در وطن که حس برگشتن به خانه به آدم می دهد . کاپیتان عاشق سفر به اقیانوس های دور بود و دریایی نزدیک را دوست داشت چون به خانه برش می گرداند به زندگی کوچک جمع و جور . حالا می توانستم با حس خالی بودنم بهتر کنار بیایم . شاید یک جورهایی جوابم را گرفته بودم بعضی ها این طوری اند دیگر عاشق سفر به اقیانوس های وسیع و بی مرزند دل تو را اقیانوس می دانند دل تو را اقیانوس می خوانند و می نویسند به تو با عشق واشتیاق و کنجکاوی سفر می کنند اما ترجیح می دهند به دریایی بسنده کنند که خانه است پلاک دارد جمع و جور است و معمولی و قابل رفع و رجوع است همه چیزش . او نیز چنین کرد با تو . نمی توانست دائم در سفر باشد . پس تو الان اینجایی . وخودت خواستی که تمام شود همه چیز . و این تصمیم را دوست داری . چون تنهایی ات را ترجیح می دهی . اگر چه انگار مثل سیب دهن خورده غمگینی ! در روزگاری که روزگار انتفاع است و نه عشق های افلاطونی . داری لباس اتو می زنی در پنج شنبه ی آبکی و بی حوصله که بروی اداره .دیگر نه امروز مهم است برایت نه یکی دو روز قبل و بعدش . و نه هیچ کدام از روزهای تکراری . نه به این دلیل ها بلکه رنگ های دنیا پیش چشمت ریخته و فهمیده ای ناپایداری ها در جان زندگی رخنه کرده اند و دنیا آنقدرها هم جای بزرگی نیست و اصولا زندگی خیلی جدی نیست وقتی یک روز بی خبر مرگ سراغ مان می آید. بلکه کمی زیستن آبرومندانه مخلوط با یادگیری می داشتی کافی بوده است . کاری که بقیه می کنند . شاید عشق مال اَبَر انسان هاست  یا آدم های متوسط که بلدند درست زندگی کنند و عادی . نه مال آدم یک لاقبای شاعر و آرمانگرا . سایه ی لغزانی که رفت توی آشپزخانه شروع کرد به پختن سوپ و بی اختیار  زیر لب خواندن آن قسمت از تصنیف قدیمی گلنراقی تو بودی . بهار ما گذشته .... گذشته ها گذشته ...منم به جستجوی سرنوشت ... در میان طوفان هم پیمان با قایق ران ها ... گذشته از جان باید بگذشت از طوفان ها ... آه ! شب سیه سفر کنم ... ز تیره ره گذر کنم ... و گذر کرده ای گذر کرده ای که اینجا نشسته ای و فکر می کنی استاد قدیمی راست می گفت:" دنیا را برای آدمهای متوسط ساخته اند" . وقتی ایده آل فکر می کنی از جمع متوسط ها می افتی بیرون.از متوسط ها که بیفتی بیرون زندگی انقدر خودش را تلخ می کند که فقط باید بمیری تا از دنیا بیرون بروی .

                                             

                                                


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۱۹
... دیگری

نظرات  (۲)


با همه ی پستها همذات پنداری میکنم... از دم.
پاسخ:

ای دوست ..‌.
۰۷ آبان ۹۶ ، ۰۱:۱۰ یک تنهای دلتنگ دور
تک تک کلماتت رو میخونم و نیاز نیست تصویری براشون بسازم... چون همه شونو با همه وجودم حس میکنم... با تمام احساساتم..
انگار اینجا لای نوشته های تو من احساسات سرکوب شده خودم رو میخونم..
ولی سواله برام: 
واقعا زندگی ارزش نداره آدم احساسات داشته باشه... یا نه، زندگی ارزش نداره آدم احساساتشو سرکوب کنه...؟ 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی