به خاطر گوئیدو ...
سال ها پیش بار اولی که فیلم ِ « زندگی زیباست » شاهکار نابغه ی دوست داشتنی « روبرتو بنینی » را دیدم تا مدت ها چراغی در دلم روشن شده بود و مفهوم زندگی در ذهنم در حال پوست اندازی بود . دیشب درست وقتی می خواستم خسته و بی روح بعد از خوردن قرص های مختلفم بروم بخوابم برای خاموش کردن تلویزیون به سالن رفتم . بی دلیل کانال را عوض کردم آخرین سکانس های زندگی زیباست از شبکه ای در حال پخش بود . دو زانو روی زمین نشستم و با عشق و اندوه به صحنه هایی که فوق العاده بودند نگاه کردم . (زندگی زیباست فیلمی ست متعلق به سال 1997 که آمیزه ای است از کمدی و تراژدی . پدری یهودی به نام گوئیدو با همسرش دورا که یهودی نیست و پسرش جاشوآ در اردوگاهی مرگبار به دست فاشیست ها زندانی هستند و قرار است در کوره های آدم سوزی همراه سایر زندانیان سوزانده شوند تا اصلاح نژادی مد نظر آلمان ها انجام شود . گوئیدو عاشق دوراست و با فراز و فرود بسیاری با او ازدواج کرده دورا در بند زنان به سر می برد و جاشوآ پیش گوئیدوست .گوئیدو به جاشوآ گفته است که همه ی آنچه می بیند از خشونت سربازان گرفته تا اتفاقات مختلف یک بازی ست ! و اگر او همراهی کند آن ها برنده ی این بازی هزار امتیازی می شوند و یک تانک جایزه می گیرند . کودک با ضمیر پاک و بی آلایشش می پذیرد این کثافت و رنجی که می بیند فقط و فقط یک بازی ست . گوئیدو زندان را برای پسرش میدان مسابقه می کند .زندانی ها از رفتار و گفتار این مرد مبهوت هستند اما بازی او و پسرش را بر هم نمی زنند .بارها در موقعیت های خطرناک قرار می گیرند اما دست از این کار بر نمی دارد . در دشوارترین شرایط به پسرش می گوید برای گرفتن امتیاز تو نباید حرف بزنی چون نمی خواهد زبان ایتالیایی او بین بچه هایی که همراه افسران به رستوران اردوگاه آمده اند و جاشوآ به خاطر اتفاقی قاطی آنها شده لو برود . و ماجراهای جالبی پیش می آید . تلفیقی از غم و شادی . شب آخر برای همسرش آهنگ عاشقانه ی مورد علاقه ی شان را از گرامافون رستوران پخش می کند تا از پنجره ها بشنود این عشق و دلتنگی و امید را .بعد برای اینکه او را ببیند مجبور می شود جاشوآ را در محفظه ای کوچک و فلزی در حیاط اردوگاه بگذارد . از او می خواهد از آنجا تا زمانی که همه جا ساکت می شود بیرون نیاید .گوئیدو آن شب قبل از آنکه موفق به دیدن دورا شود گیر می افتد و کشته می شود . صبح جنگ تمام می شود آلمان ها فرار می کنند زندانی ها فرار می کنند و جاشوآ در حیاط خالی ارودگاه تانکی را می بیند که به سمتش می آید . از خوشحالی فریاد می کشد سربازی که در تانک است خوشحال از آزادی او را بغل می کند و حرکت می کند .جاشوآ خود را برنده حس می کند بی که بداند چه اتفاقی افتاده . و این زندگی زیبا هدیه ای است از پدر او مردی که زشتی ها را زیبا جلوه داد و جانش را بر سر این گذاشت. ) زندگی زیباست لایه ی پنهان زیبایی زندگی را به تصویر می کشد . دگرگون کردن مفاهیم تلخ به قیمت به دست آوردن لقمه ای زندگی .ایثار یک نفر برای صیانت از روح پاک یک انسان و نجات از تلخکامی اسارت .
فیلم که تمام شد دوباره چیزی زیر پوستم خزید . چون یادم آمد همیشه چقدر دلم یک گوئیدو می خواست در زندگی تا تلخی ها را برایم شیرین معنا کند . تا یادم بیاورد که نفس زندگی و روح زندگی ست که مهم است نه شکل اجرای اغلب ضمخت آن . بعد مثل جاشوآ با وجود خسته گی زیاد احساس شادی کردم چون یادم آمد این اتفاق بی که بفهمم برایم افتاده و این روزها یک نفر هست که به شکلی خلاق تر از گوئیدو دارد سعی می کند همه ی زشتی ها را برایم زیبا کند .معنای از دست رفته ی زندگی را برایم ارجمند کند و دوست داشتنی . ممنونم گوئیدوی مهربان و فداکار ممنونم .