من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

برخورد از نوع به سختی محترمانه !

چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۵۰ ب.ظ


دو حالت بیشتر ندارد یا سنم بالا رفته و آستانه ی تحملم آمده پائین ، یا آدمها خیلی فرق کرده اند در برخوردهای اجتماعی و این فرق کردن ها برای بقیه عادی شده اما برای من نه . وقتی برای خریدن چیزی به مغازه ای می روم وسط حرف من و فروشنده یا وسط انتخاب من و راهنمایی فروشنده یک نفر می آید و بدون عذر خواهی یا اینکه اجازه بگیرد از طرفین یا نگاه کند حتی ! حرف خودش را می زند ، سوال خودش را می پرسد ، فروشنده هم طبق یک قانون نانوشته می رود پی جواب دادن به او پروسه ی خریدش را کامل می کند بعد با صورتی که سعی می کند کمی حالت خجالت زدگی داشته باشد می گوید خب ببخشید من در خدمتم ! اغلب از خرید در آنجا پشیمان می شوم البته و قبل از اینکه فروشنده برگردد می زنم بیرون .نمی گویم من شخص مهمی هستم و آقای فروشنده فقط جواب من را بده . حرفم این است که وقت من هم مثل آن آدمی که می آید و سعی می کند خودش را دارای عجله نشان بدهد مهم است . کسی که عجله دارد چطور مثلا می آید توی مغازه ی بالش فروشی با آن همه بالش می رود مهمانی ؟ یا مثلا می آید توی مغازه ی عکاسی عکس آتلیه ای می اندازد از خودش و دخترش و خرگوششان ؟ نمی فهمم واقعا این ها را . دخترک تب داشت بردمش درمانگاه یک ساعت و بیست دقیقه معطل شدم .بله درمانگاه شلوغ بود اما یک ساعتش علاف خانمی شدیم من و بقیه ی همراهان بیماران و بیماران محترم که خانم روی گوش دختر نوجوانش را دو تا سوراخ دیگر بزند تا از این گوشواره جدیدها گوشش کند . هی هم می گفت عجله دارم . پرید وسط نوبت گرفتن ما منشی شروع کرد جواب او را دادن و پول گرفتن .توی صف از همه ی ما جا زد و زودتر رفت توی اتاق دکتر که قبلش پسر بچه ای را ختنه کرده بود ! بچه از تب می سوخت و تا کیلومترها درمانگاه شبانه روزی نبود اگر نه می رفتم . آخرش هم دختر با روسری از سر افتاده و چشم گریان و دو تا علامت با ماژیک زده شده روی گوش هایش  از اتاق پرید بیرون . پشیمان شده بود چون ترسیده بود . مادرش هم یک ربع رفت توی اتاق دکتر به عذرخواهی ده دقیقه هم دختر را دعوا می کرد توی محوطه . جای مان را دادم به پیرمردی که آسمش عود کرده بود و از آن وقت داشت تلف می شد و منشی می گفت نوبت آن خانم بود خب . اگر مسئله ی تبداری دخترکم نبود اگر دیر وقت نبود حتما می زدم بیرون . روزهایی که زیاد بیرون هستم وباید جاهای مختلفی بروم کلافه می شوم .امروز رفته بودم به یک پاساژ بزرگ کتاب . اتفاقا عجله هم داشتم کتابفروش داشت توضیح کتابی را می داد که درباره اش نمی دانستم و لازم بود بدانم تا اشتباه نکنم در انتخاب دو کتابی که پیش رویم بود بعد دوتا دختر چادری دانشجو با قیافه های بچه مثبت و مومن بدون سلام و هیچی سرشان را کردند توی مغازه و درحالیکه دیدند داریم حرف می زنیم حرف خودشان را زدند فروشنده را در چهارسوی مغازه گرداندند و بی تشکر و خداحافظی و ببخشیدی چیزی رفتند در شیشه ای را هم ترق به هم کوبیدند .  فروشنده برگشت .نرفته بودم چون کتاب را بشدت لازم داشتم . گفت ببخشید این دختر خانم ها ماشالله پر رو هستند . گفتم بی ادبند . عینکش را جا به جا کرد و گفت ناراحت شدید ؟ گفتم بله .چون من ده دقیقه اینجا ایستادم در حالیکه رسیده بودیم به این جمله ی نهایی که بردارم همین کتاب است یا نه . در نهایت هم گفت نه این کتاب آن که شما می خواستید نیست . داشتم می رفتم بیرون کارت مغازه را گرفت طرفم . گفت زنگ بزنید شنبه رسیده باشد از تهران با پیک براتان بفرستم .اینجا شلوغ است معطل می شوید خانم محترم . از پله های پاساژ بالا رفتم .تاکسی ایستاد جلوی پایم گفت کجا می روید خانم محترم ؟ حس کردم یک بار دیگر هم تا شب بشنوم "خانم محترم " حتما حکمتی ست که باز هم محترمانه رفتار کنم و نامحترم نکنم خودم را . محترم بودن برایم سخت شده است . گفتم در جریان باشید چون شما خیلی محترمید . خوانندگان و دوستان محترم من.


                                                    

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۱۰
... دیگری

نظرات  (۲)

بسیار موافقم
آدمها رعایت این مسائل را نمی کنند
زیاد شده ناراحت شوم . از این بابت که بالاخره کی باید بفهمی این را جناب. پرنده توی حرف دیگران
پیرشدی و هنوز بدیهی ترین اداب زندگی را یاد نگرفته ایی . خب فرزندت هم یاد نمی گیرد
ممتقل می کنی این رفتار از سر نفهمی را به بشریت
پاسخ:
بله همین طور است متاسفانه
سپاس از شما


"مغازه بالش فروشی", عاطفه ی عاطفه بود!
پاسخ:
..‌. و کور شوم اگر دروغ بگویم!
خب رفته بودم بالش بخرم گردنم آرتروز داره در حد مرگ !خانومه پرید توی مغازه و باقی قضایا
خودش گفت دارم می رم مهمونی عجله دارم بالشمو بدین برم!
باید مهران مدیری باشی یه جاهایی زل بزنی به دوربین میخکوب!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی