سر کشیدن قرص ماه پیش از خواب
زندگی برای من شکلی سخت در اجرا دارد . همیشه سختش از آسانش بیشتر بوده .ناشکری نمی کنم ولی انصافا لحظاتی هست که نفس کم می آورم .دیشب نفسم داشت کم و کمتر می شد . مطابق خیلی وقتها روز پر تنشی را گذرانده بودم و بعد هم تا دیر وقت رفته بودم برای پرستاری از مادر بزرگ و پیشش مانده بودم . از سرطان لعنتی هر روز بیشتر از روز پیش آب می شود و هیچ کاری نمی توانیم بکنیم . چند لحظه خوابش برد از ضعف و درد . دیگر اشک هایم را نمی دید پس لب هایم را به انگشتهای بی رمق و رنگ پریده اش نزدیک کردم و بارها دستش را بوسیدم . روغن زیتون را آرام با پنبه روی پوست خشک دستهایش مالیدم و آرام کمک کردم روی پهلوی دیگرش بخوابد .نباید زخم بستر بگیرد . یک لحظه دستم را به نشانه ی مهربانی های همیشه اش توی همان حال خواب و بیدار آرام فشرد .دلم می خواست صدایش را بشنوم . آن توده ی مزاحم در حنجره اش نمی گذارد صدایش را بشنویم. شب با حالی واژگون برگشتم خانه . سرم را با گریه ی یکریز مثل گنجشکی زیر برف مانده زیر پتو پنهان کردم. یکهو صدای آلارم گوشی از توی کیفم آمد . بلند شدم توی تاریکی دنبال کیفم ،دنبال صدا گشتم . روی صفحه ی روشن گوشی نوشته بود: یاد آور نوبت قرص شب ساعت 22:30 .یاد مهربان بی نظیر این روزهایم پیچید توی اتاق ، مثل نسیم، مثل بوی خوش نارنج .یادم آمد چند روز پیش این آلارم را در فرصتی شتابزده برای یاد آوری خوردن قرص هایم در ساعت های معین گذاشت و من اینقدر دغدغه داشته ام که هی از آن فراموش کرده ام . صدا را به موقع نشنیده ام .حالا توی تاریکی و اندوه و دلتنگی این صدا داشت تسلایم می داد .دست این قبیل مهربانی های ریز و کوچک را باید گرفت و فشرد مثل وقتی مادر بزرگ در سکوت ،دست نگران مرا فشرد و آرام شدم . نمی دانم شاید مهربانی بتواند مرگ را به تعویق بیندازد، شاید بتواند .