عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ریخته اند توی خیابان ها که اعتراض کنند .که بگویند حق مان را می خواهیم . از آن طرف امنیتی ها با سر وصورت پوشیده و رخت و بر سیاه ، دستگیرشان می کنند ، با تانکر آب می پاشند ، گاز اشک آور می زنند که متفرق شوند . تجمع کنندگان اغلب جوانند و امروزی و طاقت درگیری شان کم است . می هراسند و متفرق می شوند . مردم غمگین تر از حشراتی که در سرما گوشه ای کز می کنند به انزوای مطولی پناه می برند که به روشنایی امید راه ندارد و این ماجرا همیشه همین بوده .دموکراسی واژه ای ست که از ابتدای خلقتش دربندترین واژه بوده خاصه در ایران . من دلم به حال عامه ی مردم بیشتر می سوزد . به حال طبقه ی فرودست . خواص و روشنفکرها هم به سهم خودشان زخم بر می دارند و لطمه می بینند اما خب آن ها چوب آگاهی شان را می خورند نه چوب ضعیف و بی در آمد و عنوان بودن شان را . از آشوب بیم دارم . ازبه هم ریختن سطح عادی زندگی و تلف شدن سرمایه های مختلف جانی و مالی و اعتباری آدمها که کما فی السابق راه به جایی نمی برد . اعتراض ها هرگز بی حامی جدی و یکپارچگی همه ی اقشار به جای مشخصی نمی رسند و کم بنیه هستند . خاموش می شوند ، خاموششان می کنند و اندوه و سرخوردگی ست که به جا می ماند . از اخبار متنفرتر از همیشه ام . از اینکه ناآرامی در جان جهان بیش از همیشه رخنه کرده است و هر کجای این کره ی خاک بر سر شده عده ای بر عده ای دیگر مسلط شده اند و آزارگری می کنند . دیشب یک مجری برنامه ی خبری از آن سر دنیا می گفت به چهار دختر نوجوان در سوئد در چند ماه اخیر ، وحشیانه تجاوز شده است .مردم به خصوص زن ها ریخته بودند توی خیابان و شعارهای اعتراض آمیز می دادند . مجری دیگری در آن یکی شبکه عده ای آشوبگر سوری را در آمد و شدهای خطرساز نشان می داد .جوانی از افغانستان خبرهای ناخوب می خواند و یک نفر در برنامه ای مستند نگران بود بر سر رود نیل آشوب به پا شود بین مناطقی که خودشان را در آن سهیم می دانند . یاد جناب ریک بلین ( همفری بوگارت ) افتادم در فیلم کازابلانکا ، می گفت: جنگ شروع شده اون وقت ما تازه عاشق شدیم !
خلاصه که : از ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست