من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

باند استریل ندارین ؟

يكشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۴۲ ب.ظ


شب / خارجی / لوازم آرایشی جدید دور میدان 


مرد چهل و چند ساله به نظر می رسد ، لباس یقه شیخی سفید پوشیده ، محاسنش بلند است . دو زن پشت به فروشنده  رو به آینه های مغازه  که بد جایی نصب شده ،خم شده اند. هر دو بی اندازه چاق و تنومند هستند با شلوارهای بی حد تنگ ،مانتوهای کوتاه و روسری های زیادی کوچک .یکی شان مشغول  رژ  قرمز مایع زدن  است و آن یکی نصف صورتش را کرم روشن زده ،نصفش را تیره . مرد هم هی جلز و ولز می کند که محصولات این قفسه تستر ندارد خواهرم از آن طرفی ها استفاده کنید لطفا. هیچ کدام حواسشان به تازه وارد ( من ) نیست . آنکه رژ قرمز می زند با دلخوری و ناز و لوسی خاصی می گوید : اینکه هلویی نبود آقا نگاه کنین (لب هایش را نشان می دهد )من رژ هلویی می خواستم .تازه وارد  اعصاب و سعه ی صدر و درک کافی برای دیدن این صحنه ها ندارد ،  کله اش را می خاراند می رود سمت در که بزند بیرون . مغازه دار با عذر خواهی از رفتنش جلوگیری می کند تازه وارد یک بسته کش ریز مو از این چهل گیسها برای دخترکش از روی میز بر می دارد در را می بندد و به سرعت می رود . بلافاصله در پشت سرش باز می شود مرد سرش را می آورد بیرون و می گوید عذرخواهم سرکار خانم . تازه وارد سعی می کند دیگر طوری نگاهش نکند که بنده ی خدا پیش خودش معذب شود و به عذرخواهم دوم برسد . خواهش می کنمی آبکی می گوید  و می بیند آن دو  زن که متوجه هیچ کدام از نگاه ها به خودشان و آقای یقه شیخی نشدند هنوز پای آینه اند . 


همان شب/ خارجی / داروخانه ی قدیمی دورمیدان 


تازه وارد ، وارد داروخانه شده است . در حال خرید چسب زخم و مُسکّن و شربت سینه است . خانم مسن کناری اش مشغول گوش دادن به شرح داروها توسط آقای نسخه پیچ جوان است که سرش را از آن طرف حفره ی روی شیشه تا جایی که می توانسته بیرون آورده تا خانم مسن صدایش را واضح تر بشنود . دو تا دختر خانم فروشنده ی جوان مدل ماهواره ای هم در قسمت لوازم بهداشتی و آرایشی مشغول فروختن لنز آبی به دختر خانمی هم سن و سال خودشان هستند . که ناگهان مردی جوان با یقه ی باز و گردن بند طلا و فر خوردگی های بسیار بر سطح گریبان ! وارد می شود و از همان دم در اعلام می کند که(پیشاپیش ببخشید )  یک بسته کاندوم با فلان ویژگی که بگذریم ... می خواهد . در کسری از ثانیه صحنه ساکت می شود . ( ای کاش تاریک هم می شد ! ) آقای نسخه پیچ سرش را به داخل حفره بر می گرداند ، خانم مسن گوش هایش سنگین است و خیلی در جریان فی ما وقع قرار نمی گیرد دو خانم مدل ماهواره ای روی شان را به سمت جعبه های شامپو و کرم بر می گردانند و آن یکی خانم وانمود می کند دارد از روی کاتالوگ با دقت زیادی که حواسش اصلا به محیط نیست لنز انتخاب می کند . تازه وارد با مشتش یکی دوبار آرام به شیشه ی پیشخوان می کوبد و دلش می خواهد محکمتر بکوبد طوری که کل باندها و چسب زخم های داروخانه کفایت پانسمان جراحتی که ایجاد می شود را نداشته باشد اما دوباره کله اش را می خاراند و پولی را شمرده و نشمرده می اندازد روی پیشخوان و می زند و بیرون . دلش می خواهد برگردد و به مردک بگوید که خیلی بی شعور است . اما ملاحظه ی تنها مرد موجود در داروخانه یعنی آقای نسخه پیچ با حیا را می کند ، راهش را می گیرد و می رود 


همان شب / داخلی / آشپزخانه 

سایه ای توی گوشی تلفن دنبال مطلبی می گردد . مطلب خانم هنرپیشه از یک صفحه ی بی ربط می آید گوشه ی صفحه .خانم هنرپیشه به تازه گی از شوهر اسم و رسم دار نویسنده اش جدا شده ، معده اش را با فلان روش کوچک کرده ، قبلا اینقدر چاق بوده الان اینقدر لاغر شده به انضمام تصاویر ، عکس های عروسی اش عام المنفعه است با شعار خجالت نکشید الا ای زنان ستمدیده و بی عشقی کشیده ! و در کامنتهایی سرگشاده  برای کلیه آقایان فضول و بی ادب ِ هموطن! درباره ی یک متر و نود سانتی بودن قد و بالای شوهر پولدار جدیدش وسایر ویژگی های ایشان توضیحاتی مبسوط داده است . 

سایه بلند می شود می رود پشت پنجره ، پرده را می اندازد که بیرونی ها داخل آشپزخانه ی مشرف به کوچه را نبینند. [در حالیکه خسته ،عصبی و کلافه است ] زیر لب می گوید : ای کاش می شد پرده ای سفید روی وقاحت ها ، بی حیایی ها ، از حد گذرانده گی های برخی مردمِ اینجا انداخت .[ صحنه تاریک می شود و صدای شکستن یک ظرف به گوش می رسد ]


پانوشت :  بخدا هیچ کجا ننوشته است زندگی انسان امروزی مدرن نیازی به رعایت عفت عمومی ندارد  و دیگر زمانه زمانه ی این حرف ها نیست  و باید اوکی تر از این ها بود . به اعتقاد من این اوکی بودن نیست نوعی بی شرم و مراعات بودن است که نمی فهممش .



                                                             

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۱۷
... دیگری

نظرات  (۲)


واااای دست خودته؟؟ 😰😰😱😔
پاسخ:

نه بابا !
ولی می خواستم دست من باشه 
عصبانی ام

حیا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم!


می خونمت همیشه و همیبشه... حتی اگه روزا جهنم باشه
پاسخ:
عزیزمی
به یادتم همیشه و همیشه حتی اگه روزا جهنم باشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی