من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

چَشم

جمعه, ۲۲ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۲۶ ب.ظ

برای سه حلزونی که اواخر تابستان در فاصله زمانی های به هم نزدیک پیدای شان کردم غذا بردم .غذا امشب برگ های مرطوب شده ی کاهو بود . صبح ها هم اغلب شاخه های نعنا و سوسن باب میل شان است . از کاهوها به عنوان سرسره و نیمه شب به عنوان لحاف استفاده می کنند .دخترک اسم بزرگترین شان را گذاشته گری متوسطه را لری و آن که از همه دیوانه تر و پر تحرک تر است را مری صدا می کنیم .گری در سفر ی فراموش نشدنی همراه مان بود و شاید تنها حلزونی باشد که دو بار هواپیما سوار شده و روی پوست خیارش استراحت کرده کمی بیرون زده از خانه اش تا به مقصد رسیده ایم .مری به آدمهای ماجراجو می ماند به آدمهایی که کله شان بوی خورش قرمه سبزی می دهد . اوایل کلافه ام می کرد چون هر بار می رفتم بیرون و بر می گشتم باید کل فضای اپن مرمری و چند بخشی آشپزخانه را دنبالش می گشتم . از ظرف نگهداری شان بیرون می آمد و برای خودش این طرف و آن طرف می رفت . جسورانه و بی پروا انگار شعر می خواند و راه می رود در سالنی که بخاری گرمای زیادی تولید می کند و ممکن است هر آن دور از برگ های مرطوب کاهو و شاخه های دلچسب نعنا تباه شود یا بیفتد روی زمین و برود زیر دست و پای آدمها . یک بار  از ظرف آجیل خوری بالا رفته بود و وقت گردگیری پیدایش کردم  روی نوک تیز در آجیل خوری آمده بود بیرون سرش به اطراف می چرخید انگار کوهنورد صبور و سختی کشیده ای باشد که بر فراز هیمالیا ایستاده ! انگار آدم عاشقی باشد که دلتنگ است و بی قرار . یکی دوبار هم  توی نور کم سعدی می خوانده ام که صدای خفیف افتادنش را از روی اپن به لبه ی پایینی شنیده ام انگار آدمی باشد که قصد خودکشی دارد . چنین وقت هایی بلند می شوم بی آنکه چراغ بیشتری روشن کنم می گردم دنبالش خانه اش که به دستم می خورد زود سرش را می دزدد می بوسمش و می گذارمش کنار گری که بزرگتر و عاقل تر و دنیا دیده تر  است بعد صبح می بینم خودش را تکیه داده به شانه ی او و خوابش برده . گری اما زودتر  بیدار شده و دارد تماشایش می کند .درست مثل  او که وقتی صبح ها هنوز بیدار نشده ام  مرا می خواند . قول داده ام  دیگر رد نشوم  از بالای آن پلی که هر وقت از رویش رد می شوم عین حال دیوانه ی بی تاب و طاقت مری را دارم بر بالای اپن .فکر می کنم تفاوت من و مری در این است که او وقتی می خواهد خودش را پرت کند پایین بر نمی گردد پشت سرش را نگاه کند من اما این روزها با صدایی آشنا برمی گردم نگاه می کنم که آخر چطور می تواند این همه زیبا و مهربان ، اسمم را صدا کند ؟چطور می تواند از خشم و یاس و افسار گسیخته گی ام بکاهد؟ چطور می تواند به آدمی که هیچ چیز برایش مهم نیست بگوید زندگی کن و آدم خسته و دیوانه  بگوید چشم !


                       


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۲۲
... دیگری

نظرات  (۱)

خوش بحال این حلزونای خوشبخت!!!
پاسخ:

خوشبختی_ حلزونی و آرام دارن با بوی نعناو سوسن و مرزه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی