آتش به دل مزن که دلم را قرار نیست
دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۴۹ ق.ظ
ده ها بار صحنه ی غرق شدن کشتی سانچی را نگاه کردم . روزهایی که هنوز در حال سوختن بود طاقت دیدنش را نداشتم جز یکی دو باری که اتفاقی چشمم افتاد و بیشتر سوختم و گریستم . به زن هایی فکر کردم که داشتند عزیزانشان را به نامرادی در میانه ی آن همه آب به تقدیر آتش از دست می دادند . این درد جانکاهی ست . آیا از زیر کدام سنگ می توان آن صبر عظیم راجست ؟ از دست دادن بزرگترین چیزی بوده است که من در زندگی ام به دست آورده ام ! از دست دادن دستاورد من است و من به خوبی می توانم هر نوع از دست رفته گی را درک کنم با گوشت و پوست و استخوانم . پس وقتی آخرین تکه های آهن و ذرات تن های عزیز در آب فرو رفتند دوباره تصویر همه ی از دست رفتن ها به یادم آمد . آدم می ایستد و می بیند چطور بی آنکه بتواند کاری کند همه چیزش ،همه کسش ،همه ی امیدها و رویاهایش بقول فرخزاد در آن"دهان سرد مکنده به نقطه ی تلاقی و پایان " می رسند . ده ها بار صحنه ی غرق شدن را نگاه کردم و کشتی های بسیاری را در دلم غرق شده یافتم و دلم را و نازکای پوسته ام را سوخته ی سوخته . جنگل ها بود در تنم، هزار افرا هزار کاج هزاران راش و بلوط ، آخرین شاخه نیز پیش از غرق شدن خواهد سوخت .
پانوشت :
اگر مقدورتان است دل نسوزانید ! آنکه دلش را به دریا به اقیانوس می زند و آواره ی موج ها می شود گاه به کمترین ضربه ای ، جرقه ای ، نابود می شود ، نیست می شود و هیچ مرگی از این غمبارتر نیست .
۹۶/۱۰/۲۵