من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

الهی ور افتد نشان جدایی

سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۰۷ ق.ظ

افتاده ام توی جا .شب تلخ و سنگینی را گذراندم . از ماجرایی به شدت رنجیده خاطر بودم و گوش درد هم به اوج خودش رسیده بود . توی خیابان با سگ لرزه ی شدید سرگردان بودم .چهل دقیقه ی بعد عکس سی تی اسکن حاضر می شد می خواستم بروم بیرون از اتاق که عکس جمجمه ی مزخرفم را توی مانیتور مرد جوان دیدم . دلم می خواست تفنگی داشتم و به آن شلیک می کردم . به محتویات سگ مصبش .مرد متصدی دستگاه چند لحظه قبل آمده بود توی اتاقک و گفته بود کش موهایتان را باز کنید خانم. یک دقیقه رفته بود بیرون و هنوز من با شرابی غمگین و پریشان موهایم درگیر بودم برگشته بود .عصبانی و کلافه تر شدم . گفت عجله کنید.نصفه نیمه ریختم شان توی یقه ی پالتوی سیاه .سرش را انداخت پایین .گفت چانه تان را بد گذاشتید . عکس بد می افتد .بعد چانه ام را محکم به سمتی که درست بود برگرداند .یاد عکاس خانه ای افتادم که پدرم در بچه گی می بردمان .عکاس می آمد و چانه ام را به سمت دلخواهش می برد .در آن لحظه اما از همه ی عکاس خانه ها از همه ی عکس های دنیا از تصورجمله ی به من نگاه کن عکاس ها بیزار بودم .قلبم اناری بود که از بالای طاقی افتاده باشد، هزار دانه ی خونی حرمت شکسته داشت. اشک دو طرف صورتم راه کشید .متصدی از بیرون گفت آب دهانت را قورت نده با بینی نفس بکش و به روبه رو نگاه کن .دوباره برگشت توی اتاق ایستاد روبه رو و گفت اینجا ...لطفا به من نگاه کنید . نمی خواستم بفهمد گریه کرده ام .همه ی راه را گریه بودم و چند لحظه ی قبل را . با خجالت نگاه کردم به سمتش . گفت :آخ! متوجه نبودم خیلی دردتون زیاده ببخشید اذیت شدید الان تموم می شه و تمام شد . کوچه های احمد آباد کش می آمدند و حالم هیچ سر جایش نبود . ایستادم رو به روی مغازه ای در پاساژ معروف بابک ،پر از سنتور و سه تار و تنبک بود .لای در را باز کردم و گفتم: دو تار خراسانی می خوام دارید؟ فروشنده گفت : داریم تشریف بیارید داخل . نشستم روی پله ی داخل مغازه دوتار را از دیوار برداشت و زد .گوشم داغ شد با همه ی دردناکی اش . گفت این مخصوص آهنگ نوایی ست .گفتم می دونم بله. خریدمش برای کلاس موسیقی دخترک .با آخرین ذرات حقوق آخر ماه . کیف مخصوصش راتمام کرده بود .دو تار را لای لفاف نازک سفیدی پیچید و داد بغلم .گفتم می ترسم بشکند .گفت مواظب باشی نمی شکند .بیرون زدم و دو تار را مثل معشوق هزار ساله ی ادب فارسی با عشق و احتیاط در آغوش گرفته بودم .به تاکسی گفتم : اقبال لاهوری ! نگه داشت .سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت کرایه ی دربست از اینجا زیاد می شه . یک دفعه به لفاف سفید نگاه کرد و گفت : دو تاره ؟ سرم را تکان دادم  که یعنی ها . گفت می برمتان . سوار شدم .از توی آینه گفت : حیف از دوتاره خانم باید مواظب باشی کاسه اش نشکنه . گفتم بله چشم سعی می کنم، امیدوارم نشکنه . گفت من بچه بودم دو تار پدرم از دستم افتاد شکست، بچه ی تربت جامم . الان اینو دیدم دست شما داغ دلم تازه شد . استاد قاسم زاده را می شناسی؟ ربیعی را چطور ؟استاد عطایی را یگانه را؟ نمی دانم خدا چرا باید این مرد تربت جامی  با لهجه و سادگی و شناختش از همه ی بزرگان دوتار نواز و آواز خراسان را همین امشب می فرستاد .  به درختهای سپیدار نگاه می کردم از پنجره، گوشم را تکیه دادم به دوتار و نوای حاج قربان سلیمانی را شنیدم : غمت در نهانخانه ی دل نشیند ... با غمی که در نهان خانه ی دلم نشسته بود به خانه رسیدم .دخترک شاد شد از دیدن دو تار . وقتی خانه ساکت و تاریک شد بلند شدم دو تار را همان طور سفید پوش بغل کردم و در کمد رختخواب ها گذاشتمش .خوابیده بود اما گوشم از زیر دستمال داغ می شنیدش : مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ز بامی که برخاست مشکل نشیند .یادم آمد داروخانه نرفتم و داروهایم را نگرفتم .گاهی دارو و درد و درمان یکی ست . درد بی درمان اما هیچ دارویی ندارد . هیچ دارویی .


پانوشت:

فکر کنم شکسته ترین جاش همونه که می گه : همه با وفاین تو گل بی وفااایی


                      

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۲۶
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی