زووووووو
شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۳۸ ب.ظ
بعد از تماشای دو جلسه ی دفاع ، مستقیم رفتم سر کار . سرم پر از سوال و تردید درباره ی تحقیق ِ نفسگیر خودم بود و بخش مهمی از اعتماد به نفسم را از دست داده بودم چون با تماشای نحوه ی داوری ها فهمیدم که برای دفاع از موضوع سخت و چند لایه ای که انتخاب کرده ام بیشتر از این دوستان که دفاع کردند و جان سالم به در بردند ، اذیت خواهم شد و دستم به منابع چندانی بند نیست . باید بتوانم نظرم را ثابت کنم باید یک روش استخوان دار تری را انتخاب کنم استادها هنوز چنان که باید کمکم نکرده اند . خسته از دامنه ی کوه محل کارم بالا خزیدم و نشستم روی صندلی . مسئول مرکز گفت کارشناس نامه داده دو بازی محلی با بچه ها انجام بدهی و فیلم هم بگیری و ارسال کنی . امروز مهلت آخر است . از بازی ها هم برایت الک دو لک را انتخاب کرده ام و زو ! باقی اش را می توانید حدس بزنید . با شش هفت تا پسر بچه ی بازیگوش و همکار خوب نگهبان مان برای الک دو لک رفتیم توی حیاط کانون که پایین ارتفاع است و شروع کردیم به شرح بازی و انجام دادنش . برای زو هم برگشتیم به سالن بالا که دست و بالشان زخم نشود روی زمین .خسته بودم اما به بچه ها خندیدم ، فکرم مشغول بود اما سعی کردم مراحل بازی را به خاطر بسپارم .دخترک همان وقت پیام داد که مامان ! وسائل پیتزا بخری فردا توی مدرسه جشن پیتزا داریم . از مغازه ی قالی فروشی پیغام دادند که به موقع بیائید خانه که قالی نو را تحویل بگیرید . زندگی ام مثل بازی زو به نفس بیشتر و ممتد نیاز دارد و مثل شرکت کننده ی بازی الک دو لک باید شانس بیاورم و طوری با چوب بزرگتر به چوب ِثابتِ قرار گرفته بین دو آجر ضربه بزنم که از زمین بلند شود . نمی دانم کی خلاص می شوم از این همه سنگینی که برای پرتابشان به سمتی دیگر نیازمند انرژی بیشتر هستم . خلاصه که با فکر خسته و دل تنگ و تشنه و گرسنه فقط مانده بود بروم الک دو لک بازی و زو ! که رفتم . کمک بزرگی می کنید اگر دعایم کنید .
بعدا نوشت:
توی راه خانه ام خواهرم زنگ زده که دارد دختر کوچکش را می آورد چند ساعتی نگهش دارم تا او برود خرید .فکر می کنم توی آن دنیا هم سر و کارم با بچه ها باشد و نشود نیم ساعت بخوابم آن هم بی سر و صدا .
۹۶/۱۱/۱۴