من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

آب هویج نوشی بدون پیش آگاهی !

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۲۳ ب.ظ


قبلن ها فکر می کردم چه خوب است آدم با یکی بماند و با همو پیر شود  . یکی که به همه چیز ِ هم آگاه باشیم ، به عادت ها و دلبسته گی ها و جمعی از علایق ِ ریز و درشت مان، به چطور سرما خوردن هم حتی . اینقدر کیف می کردم وقتی می دیدم دو نفر در جمع به دلایل مختلف شرح و توضیح و اشاراتی درباره ی هم داشتند مثلا میزبان برای یکی شان چای با قند می برد آن وقت آن یکی می گفت : اون قند نمی خوره ، چائیشو با خرمای خشک می خوره ، یا اون آبجوش می خوره چایی نمی خوره بیار چایی رو برا من برا اون آبجوش بریز بی زحمت . یا مثلا ببخشید اون عادت داره پرده ی پنجره یک کم کنار زده بشه نور باشه توی اتاق وقتی می خوابه ، می شه پرده رو کنار بزنم ؟ یا سر و صدا نکنین بچه ها آخه عادت داره ظهرا ساعت 3 بخوابه ، معمولا 3 می خوابه 4 و ربع بیدار می شه . تا 4 وربع شلوغ نکنین .یا مثلا چرا دمپائی خودتو نپوشیدی دختر مگه نمی دونی اون دوست نداره دمپائی خیس بپوشه . یا بیا باهاش حرف نزن وقتی دلش می گیره دوست داره تنها باشه و ....
خلاصه قبلن ها فکر می کردم اگر یک نفر آشنا به خودم می داشتم اگر آشنای یک نفر بودم زندگی خیلی آسان و روی غلطک بود . بیست سال است قند نمی خورم با چای، چایم را تلخ و زهرمار می خورم و تقریبا هیچ کسی متوجه نشده است غیر از یک رفیقی که قبلن داشتم و الان از هم دور شده ایم، او به خانه ام رفت و آمد داشت و به صورت عینی یکسری عادات مهم و پیش پا افتاده ی من را دیده بود و بنابراین می دانست . مهم قند ، رنگ چایی ، چه آهنگی دوست داریم و امثالهم نیست می دانم ،اما حس اینکه یک نفر حواسش به آدم باشد را دوست داشتم چون خودم شش دانگ حواسم به دوست داشتنی ها و عادات آدم هایی که دوست داشتم بود ، هنوز هم همین طورم دیروز سر سفره بشقاب خورِش خودم را با مادرم عوض کردم چون می دانستم تعارف می کند با مهمان ها و قسمتی از گوشت که خودش دوست دارد را بر نمی دارد . گوشت بشقاب من همانی بود که دوست داشت . آهسته بی که ببیند جای بشقاب هامان را عوض کردم . حالا کمتر مثل قبلن هایم فکر می کنم، شاید بلاخره دانسته ام و پذیرفته ام ، آشنای مورد نظر من در دسترس نیست . حالا فکر می کنم برای یکی پیر شدن هم کم از پابه پای یکی پیر شدن نیست . حالا بگذار ندانم وقتی می خوابد دستش را زیر گونه ی راستش می گذارد یا بالای پیشانیش ، بگذار ندانم صبح که بیدار می شود بلافاصله از تختش بیرون می رود یا چند دقیقه دراز می کشد و به نقطه ی نامعلومی خیره می شود، یا باید تنها باشد و بد قلق است هنوز و حوصله ی حرف زدن ندارد،  یا دوست تر دارد با چند دانه بوسه و تصدق رفتن و به شوخی ورزش دادن دست و پای هنوز خسته اش آماده ی رفتن شود . بگذار ندانم از پارچه های کتان بیشتر خوشش می آید یا نخی، بگذار ندانم گرمایی است یا سرمایی ، بگذار ندانم طعم شکلات را دوست تر دارد یا لواشک ،  بگذار ندانم چه آبمیوه ای را می پسندد، شاید  اصلا اگر می دانستم هیچ وقت نمی توانستم بروم آبمیوه فروشی و بگویم آقا بی زحمت برای من یک لیوان آب هویج بیارید بعد هم لیوان را بی تفاوت سر بکشم . حالا اگر می دانستم آب هویج دوست دارد باز لابد هر قطره هم گرهی می شد و هر گره اشکی ! مثل اشک بر سایر موارد . بس است دیگر بس است ..‌. نمی توانم.

                                                  
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۲۱
... دیگری

نظرات  (۱)


نوش! با یاد بچه های اوین!


من که دیگه کلا تصمیم دارم ادما رو به نقطه ی نامعلومی از کونین منحرف کنم!!! بس که بیییییی خاصبتن
پاسخ:
منحرف کن عزیز من منحرف کن
دست ادمای دور ما رو هم بگیر ببر منحرف کن
التماسا! 
خودمم ببر منحرف شدن به دست توام آرزوست 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی