من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

« چگونه مرد به تنها شدن می انجامد ...»

چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۴۰ ب.ظ


دیشب نشسته بودم توی یکی از این وَن ها می خواستم تا خیابان صارمی را با آن بروم بعد از صارمی هم سوار یک آهن پاره ی دیگر بشوم و توی نم نم باران بقول بیهقی :چون پنج پایک (خرچنگ) سر ِ خویش گیرم و نقطه ای شوم در تاریکی . توی ایستگاه ، در ِ شاگرد راننده که جای نشستن مسافرها نیست و شخصی ِ راننده است باز شد، راننده با تعجب سر چرخاند به طرف در ، اول بوی تند سیگار آمد و بعد یک مرد بلند قد با ریش های آشفته و موهای جو گندمی و کوله ای بزرگ داخل شد و نشست روی صندلی . و بی هیچ حال و احوالی با راننده زل زد به برف پاک کن ها که می رفتند و بر می گشتند . راننده سری تکان داد و چیزی نگفت و راه افتاد مرد ِ خسته سرش را به صندلی تکیه داد و چشم هایش را بست . دو ایستگاه رد شده بودم وقتی فهمیدم که جمعیت زیادی در ایستگاهی شلوغ سعی در سوار شدن داشتند . حواسم به مرد خسته پرت شده بود و توی فکر و خیال های خودم غرق شده بودم . پیاده شدم و زیر باران دو ایستگاه رد شده را برگشتم . هنوز داشتم به آن مرد خسته و همه ی مردهای خسته ای که در زندگی ام دیده بودم فکر می کردم . نشسته بودم توی ایستگاه خیس اتوبوس ، از توی ماشین شاسی بلندی مرد خوش پوش و عطر و گلاب زده ای پیاده شد و خواست آن عبارت کلیشه ای را  بفرماید :جایی تشریف می برید برسونمتون که سگرمه هایم را توی هم کردم و یک سمت دیگر را نگاه کردم چند لحظه این پا و این پا کرد و بعد دیدم که به  حالت ببخشید واری راهش را کشید و مرکب مدرنش را سوار شد و رفت . من هم همان جا نشستم و در غیبت طولانی اتوبوس دوباره به مرد خسته ی توی ون و به همه ی مردهای خسته ای که در زندگی ام دیده بودم  فکر کردم . به مردهایی با کت های ضخیم، تیره و سنگین که بوی تلخ توتون می دهند ، کوله های اغلب برزنتی و پر از جیب و زیپ همراهشان است ، موهای شان درهم و ریش هاو خط ریش های شان تیغ و واتیغ کاری نشده است . نگاهشان به یک روبه روی دور است و توی چشم های شان مخلوطی از غم و خواب و درد و تنهایی ست . نامردی و نارفیقی زیاد دیده اند یک زخمی یک ردی یک جای کتف و بازوی شان یک گوشه ی پیشانی و دلشان هست . شعرهای خوب و استخوان سوزی بلدند ، ترسو نیستند ، طلبکار نیستند ، پایش بیفتد می توانند همه ی داشته ها و نداشته هاشان را به خاطر دلشان رها کنند و بگذرند از نام و نان و اعتبار و پیشه و خویش و قوم ،  از جنگ رفتن نمی ترسند ، از مرگ نمی ترسند ، عطر و گلاب زده نیستند، حرف های بی سر و ته علمی ، سیاسی ، اقتصادی بلغور نمی کنند ، به جلسه های بی خود و خاصیت نمی روند  و بوی زن ها را نمی دهند بوی خوابیدن و بیدار شدن دائم با زن ها را نمی دهند . یک زنی هست آن ته ذهنشان زنی که هیچ وقت به آن نرسیده اند شاید هم یک بار در آغوشش کشیده و بوسیده باشندش و یا شبی را تا سحر در یک اتاق اجاره ای ِ دور افتاده و بی امکانات کنارش آرمیده باشند .غیرت با شکوهی نسبت به عزیزان شان دارند حتی وقتی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند ، ذهنشان قوی و شکیباست . نمی دانم ،مردهای خسته را دوست دارم فکر می کنم از بی دست و پایی نیست که درویش طور زندگی می کنند فکر می کنم از اینکه بلد نیستند زبان بریزند پیش زن ها نیست که تنها و بی جفتند همان خطوط محکم و فشرده ی صورتشان را می شود قرنی عاشق بود همان قدم های بلندی که دنیا را جدی نمی گیرد ، شب را جدی نمی گیرد و قواعد را نمی خواهد که بشناسد . مردهای خسته صادق تر به نظر می رسند و با مرام تر ، عشقشان یک جور تقدسی دارد برای شان ، وفادارند و سالها با عکس زنی توی کیف پولشان زندگی می کنند ، زنی که روزی مردی چرب زبان و خوش در آمد و جانم فدایت گوی لفاظی او را با خود برده است . کاش بشود همه ی مردهای خسته را با عکس های توی کیف خالی پولشان دور هم جمع کرد و برای شان چای آویشن دم کرد و دور چرخاند . کاش بشود حرف های شان را تجربه های شان را کتاب کرد . کاش بشود معشوقه های از دست رفته شان را به آنها برگرداند . گاهی احساس می کنم درونم ده مرد خسته نفس می کشند . اندوه من شراب ِ به دُرد نشسته ای ست که اشکباری لطیف زنانه کفایتش نیست . می خواهم با شانه های یک مرد خسته گریه کنم وقتی کنار ساختمانی نیمه کاره کنار کارگرهای مهاجر می نشیند به شعله های آتش و خاکستر چوب های قطور نگاه می کند و دلش اندازه ی همه ی دنیا گرفته است و تنهاست . خیلی تنها و غریب .

پانوشت 1: قربان دانه دانه ی اشک هایی که در فیلم سالاد فصل ریختی ، خسروی خوبان ! خسروی خسته ی خوبان ! 

 پانوشت 2: شب تولدم است که باشد !  دلگیر و تنها ،سرد و خالی و غریبانه خواهد گذشت. مگر می شد جور دیگری بگذرد ؟ 

                                   

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۲۵
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی