من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی


سر ظهر بود .کوچه ی خلوت روبه روی خانه که می رسد به خانه ی مادربزرگ،خلوت تر از همیشه ، داشتم می رفتم به جای مادرم که گرفتار بود ، چند ساعتی پرستاری مادربزرگم را کنم . هوا سرد بود کلاهم را کشیده بودم روی پیشانیم ،دستهایم را کرده بودم توی جیب هام و داشتم به موزیک گوش می کردم و سلانه سلانه برای خودم می رفتم با هزار فکر و خیال و دلتنگی .وسط های کوچه که رسیدم دیدم در ماشینی باز شد و مرد و زن جوانی پیاده شدند. از وسائل و سر و لباسشان پیدا بود از کوهنوردی برگشته اند .زن دستش را برد سمت زنگ در، آقا که داشت می رفت سمت ماشین  انگار چیزی را فراموش کرده باشد دوباره و با سرعت برگشت و عین آدمی که بیشتر از یک سال است زن را از نزدیک ندیده سخت در آغوشش گرفت و بوسید زن هم کوله اش را گذاشت زمین و او را بوسید . همه ی اینها در کسری از زمان اتفاق افتاد و من خوشحال بودم از اینکه من را ندیدند ، شده بودم عین آدمهای توی فیلمهای جادوگری انگار داشتم غول چراغ را قسم می دادم که من را وسط کوچه ی پر درخت نامرئی کند آن ها من را نبینند و بساط بوسه و آغوششان به هم نریزد و معذب نشوند .دلم می خواست روح بودم و دیده نمی شدم .خوشبختانه دیده نشدم(روحی هستم برای خودم!) قدم هایم را کند کردم و کمی  این پا و آن پا کردم تا آقا سوار شود و برود و در این فاصله نگاهم را برده بودم بالای کاج ، توی تکه ابری که به تنهایی ِ خودش وسط یک آسمان گله گشاد معنایی نداشت و باد یک لقمه اش را کنده بود و بقول ما خراسانی ها  "پاش" داده بود یک طرف دیگر . 

وقتی رسیدم خانه ی مادربزرگ یک جور حالت شکر گزاری داشتم .انگار وقتی دو نفر را می بینم که با هم حالشان خوب است و خوب سهمشان از دقیقه های با هم بودن را از زمان می گیرند (حالا هر چه که باشد) نعمتی شامل حالم می شود که باید به خاطرش شکرگزار باشم . اگر اسپند دم دستم بود حتما دود می کردم .آن وقت خاطرم جمع بود که اگر هفته ی دیگر همین ساعت از کوچه ی دوازدهم رد بشوم باز خواهم دید که بوسه های قبل از خداحافظی از رواج نیفتاده اند . کسی چه می داند چند هفته چند ماه چند سال زنده ایم .زمان را نمی شود حبس کرد ، نمی شود .

پانوشت :آیا شما از زیان کارانید؟

الف: بله

ب: خیر

ج: به شما مربوط نیست!

د: نمی دانم



                     



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۱۲/۰۳
... دیگری

نظرات  (۳)

راز مگوی عشق:

3- انسان به میزان ترس از رسوائی به فضائلی چون مهربانی و گذشت و تواضع

روی می آورد و به زودی باورش هم می شود که براستی انسانی صاحب فضل و

رحمت و محبت و عفو و کرامت است. یعنی بزدلی و التماسش به ناگاه دعوی

برتری می کند و توقع دارد که مورد حرمت و ستایش قرار گیرد ولی ناکام می شود و

در این جنون به عداوت می رسد و از آنهائی که مورد رحمت خود قرار داده انتقام

می ستاند یعنی از کسانی که او را مورد رحمت قرار داده بودند تا رسوا نشود

انتقام می گیرد. این کل جریان اخلاق گرائی عامه بشر است.


7- انسان به چیزی تظاهر می کند که نیست: اخلاقی بودن، مردم دوست بودن،

مهربان بودن، و ... و نهایتاً "بودن". همه این ها تلاش برای بودنمائی است.


20 - دعوی کنندگان عشق غیرقابل اعتمادترین انسان ها هستند زیرا

بی وجودترین و کافرترین ترین انسان ها هستند. اینان همواره می خواهند

مسئولیت اعمال خود را به گردن دیگران بیندازند به گردن معشوق ها.

به حساب دیگران دست به هر کاری می زنند. آیا پلیدی جز این هست؟

آیا خیانتی بدتر از این ممکن است؟ آن هم با افتخار و طلبکاری و منت بر

معشوق بیچاره. با احساس و ادعای ایثار دست به هر خیانتی زدن، این است عشق!


از کتاب " عشق شناسی - راز مگوی عشق " استاد علی اکبر خانجانی

۰۳ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۵۶ گرافیست ارشد
به به ، بسیار زیبا و دلنشین ..
پاسخ:
سپاس
۰۴ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۳۸ گرافیست ارشد
ممنون ، دوست داشتید وبلاگ ما رو هم دنبال کنید عالیجناب .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی