من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

دختری با لبخند پهن در هایپر مارکت شلوغ

دوشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۲۳ ق.ظ


دختر با نمکی ست .تقریبا بیست و چهار پنج ساله .لبخند همیشگی دارد و دندان های درشتش پیداست . با جثه ی لاغر دختران امروزی تند و فرز و حواس جمع حساب کتاب مشتری ها را انجام می دهد و آمد و رفت هیچ کس از نظرش دور نمی ماند .موهایش را پسرانه کوتاه کرده و همیشه شال ها و روسری های آهار دار می پوشد .آبی آسمانی ، سفید ، مشکی ، یک رژ لب قرمز همیشگی هم روی لبش هست .  آن روز داشت به پسری که با هم شوخی می کردند می گفت من بچه ی درگزم ( درگز منطقه ای سرسبز و زیباست در شمال خراسان )دارم آخر هفته می روم بچرخیم توی طبیعت . خسته شدم از بس کار کردم . بعد رفت و فاکتورهای جوانک کارگری که بار تازه آورده بود برای هایپر مارکت را تحویل گرفت و راهی اش کرد برود . تند تند زد روی ماشین حساب کارت کشید برایم و گفت : 35 تومن ، قابلتم نداره فدات شم . داشتم می رفتم بیرون که گفت : امروز خسته این ها ! لبخند بی رمقی زدم و گفتم آره .او هم رفت جواب سوال صاحب هایپر مارکت را بدهد ( آقایی جوان و قد بلند با سر تراشیده و تیپ آمریکایی های کافه دار و خوش مشرب که اغلب بیرون ایستاده و کیفورانه سیگار می کشد ، سری تکان می دهد و لبخند تحویل آدم می دهد  ) .همیشه همین طور است . بیشتراز یک سال است که دختر با نمک هر روز با جمله ای بدرقه ام می کند و آن جمله شرح حال کوتاهی ست از حال من : امروز حواستون نیست ها ، امروز تیپ زدین ها ! امروز رنگتون پر یده ها ! امروز سر حال نیستین ها ! امروز خوشگل شدین ها ! سبز بهتون می یاد ها ! امروز آلوچه نخواستین ها ! امروز سرکار نرفتین حتما حالتون خوبه و .... مکالمه ی یک خطی ما با هم همین هاست و اینکه وسط هفته ها یاد آوری می کند سی دی شهرزاد هم آمده ها یادتون نره . نمی دانم چرا مجبور است از صبح تا شب توی فروشگاهی با آن همه کار و مشتری بماند . نمی دانم چرا نمی رود درگز و با لبخند پهن همیشگی اش باز هم توی سرسبزی ها زندگی کند . یک روز کمر درد بودم و رنگ و رویم گچ خالی بود توی خریدهایم یک بسته نبات گذاشت گفت : با اجازه نبات گذاشتم رنگتان پریده ، ان شالله بهتر بشید . چیزی نگفتم ، بغض گلویم را گرفته بود که او یک جورهایی بیشتر از اطرافیانم فقط با دیدن ظاهرم می تواند چیزی در پاکت ها بگذارد که به حالم کمک کند . حالا چه آلوچه های مورد علاقه ام باشد چه فیلم چه شیر کاکائوهایی که حتما باید دو تا از آن بردارم چه کلوچه ی زنجبیلی و دوغ های محلی و لواشک و....  آن هفته پسته ها و خیارشورها را گذاشت توی پاکت و گفت : اون چیه زدین به مقنعه تون چه خوشگله طرح کاشی داره . آرم جایی که کار می کنینه ؟ گفتم : نه ! یه جور سنجاق سینه است فکر کنم ،  همین طوری زدم کارم با نوجوو ناست دیگه دارم چند تا از اینا .لبخند زد و گفت : چه با حال ، از پشت میز دست کشید روی طرح کاشی و گفت : روزتون بخیر و زودی از چهارپایه رفت بالا قوطی کنسرو بردارد . یکی دو روز پیش داشتم با عجله از پیاده رو رد می شدم از دور دیدم دارد فندک ها را گاز می کند و لبخند پهنش هم بود . سوار تاکسی شدم و رفتم شب که بر گشتم رفتم که شیر کاکائو بخرم شیر ساده و شیر کاکائوی مارک چوپان برای نوشیدن در نیمه شب های بی قراری و عطش، همان قدر برایم اهمیت دارد که ودکا برای آدم ودکا نوش ! اما خبری از دختر ِ روسری آهاری نبود . همه ی فروشگاه را بی اختیار دنبالش گشتم ، نبود . به جایش یک دختر قر و فری ایستاده بود پشت میز و یک حلقه ی بزرگ مسخره ای را از دماغ عمل کرده اش آویزان کرده بود . موهای طلایی شده داشت و یک نگینی هم کنج لبش که لبخند نداشت . گفت چیزی احتیاج داشتید ؟ مکث کردم و گفتم : برمی گردم و زدم بیرون . یکی دو روز به همین منوال گذشت . دیشب حالم خوش نبود دیر وقت رفتم که شیر کاکائو بخرم بخرم و آرام بخش بلکه بشود بخوابم .دختر بر گشته بود . داشت گلها را مرتب می کرد . یک دسته ی کوچک برداشتم . بوی ادویه ها را گرفته بود . گفت : شیرتون رو هم برداشتید ؟ گفتم : آره .می خواستم یکی از شیرها را بدهم به او اما جمله نداشتم. روی گونه اش رد کمرنگی از رنگ رژ لب خودش بود . انگار کسی بوسیده بودش و رنگ لبش را با بوسه ای دیگر به گونه اش بر گردانده بود . می خواستم بگویم گونه ات ... اما نگفتم .یکهو دسته گل را گرفتم جلوی بینی اش گفتم : ببین چه بویی می ده . بو کشید و لبخند پهنش پیدا شد . گفت : کمتر خسته این امروز ،بارون حال آدمو خوب می کنه . گفتم آره . خریدها را برداشتم . داشتم می رفتم بیرون از پشت سر گفت : مواظب خودت باش فدات شم، شب بخیر . کاش برگشته بودم و پرسیده بودم تو اسمت چیه ؟


                        

                                             

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۲/۰۷
... دیگری

نظرات  (۱)

بدبختی اینه ادم وقتی ازینجور ادما اسمشو می پرسه و شماره میگیره, همینکه تبدیل شه به یه کانتکت, رابطه تموم میشع!!  از اونورم ادم حیفش میاد اگه یوقتی برای همیشه گمشون کنه. مثلا اونجا که اون دختر قر و فریه اومد واقعا ناراخت شدم! گفتم کاش نرفته باشه برا همیشه😞
پاسخ:

آره من در این موارد هیچ وقت شماره نمی گیرم
دیگه از تموم شدن آدمای دلنشینم می ترسم
ممنون که هستی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی