من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

از زیر سنگ بهار بیاور

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۰۵ ق.ظ

سرما دارد آخرین تقلاهایش را می کند تا بلاخره دستی از راه برسد و بهار را هر جور شده از زیر سنگ بکشد بیرون .ساعت صفر و پنجاه و یک دقیقه است . چند شب است از خانه ی همسایه بالایی صدای گریه ی سوزناک نوازد می آید .آخرِ  سالی بچه کرده اند . مثل قمری های کم سن و سال دم دمای بهار بچه کرده اند و خوش حالند و سرگرم زندگی . از رفت و روب ِ بی وقفه ی خانه در این مدت خسته ام ، تنم درد می کند ، خوابم می آید و نمی دانم به خط آخر می رسد این یادداشت یا نه .دراز کشیده ام کنجی و می بینم نور  زرد چراغ اتاق خوابشان افتاده روی دیوار پارکینگ . باران بر شیشه ی پنجره ضرب گرفته و صدای گریه ی بچه بند نمی آید .من این پایین بی صدا و آرام آخرین اشکهای امسالم را می ریزم و از عید شدن دلشوره دارم .خدا کند حالی سبک و احوالی  آرام نصیب همه باشد . امشب از شیشه ی باران و بخار گرفته ی تاکسی دیدم چند نفر با شتاب از خیابان رد شدند و زندانی های  آزاد شده شان را جلوی در زندان مرکزی خیابان تربیت ، در آغوش گرفتند . چشمهایم پر از اشک شد به راننده گفتم مگر این وقت شب هم زندانی آزاد می کنند ؟ گفت : شب و روز عید  شلوغ است کارهای اداری ترخیص طول می کشد .آزاد بشوند بندگان خدا شب و روزش فرق ندارد خانم ‌. گفتم : بله ،حق با شماست .گاز داد و از پل صیاد بالا رفت .من توی دلم به خدا گفتم مرا هم آزاد کن .از حصری که می دانم و می دانی .خدایا کمک کن . یا مُدبّر و یا مُحوّل!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۲/۲۸
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی