من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

که بسی گل بدمد باز و تو در گِل باشی

چهارشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۱:۱۰ ق.ظ

مثلا چه علاقه ای به دیدن آقای م.ص.ب دارم که باید برم دید و بازدیدای فرمالیته و ایشونو ببینم ؟!شونزده هیفده ساله به دلم مونده بگم آخه مرد حسابی اون پیرهن آبی رو با کت قهوه ای نمی پوشن .ملت ریش شون رو خط می گیرن ولو کج و کوله ! طالبانی مگه ؟ به من مربوط نیست می دونم نباید بگم ولی خب از این آدمایی که بدیهیات ِ ساده و پیش پا افتاده ی عرف رو هم رعایت نمی کنن لجم در می یاد . از دیدن اینکه امیدی به تغییرات ساده اشون نیست غمگین می شم ‌. اون وقت خوش ندارم سه روز توی یک هفته ببینمشون . بخدا غُر نمی زنم ! منظور بدی ندارم .طرف نزدیک شصت سال عمرشه هنوز نمی فهمه داد نکشه به جای حرف زدن توی مهمونی .با لنگ و پاچه ی وا افتاده نشینه رو مبل . گاهی فکر می کنم آدم اگر قراره مرد باشه باید خیلی جنتلمن باشه . چه فایده صاحب یک کارخونه ی گنده باشی اون وقت با زنت مثل رعیت های صد سال پیش حرف بزنی ؟ چه فایده دنیا دنیا پول جمع کرده باشی و دلت نیاد خرج کنی و یک توک پا تا دریا رعیت هاتو نبرده باشی ؟! چه فایده از ده سال پیش همه ی عیدا نوروز ، فطر ، غدیر ، قربان!  با همین پیرهن آبی روءیت شده باشی و اون کت قهوه ای بد رنگ ؟ شوکولاتای بد طعم عید دیدنی ها با جلدای قشنگ، سوالای نامربوط دوست و آشنا، اظهار نظرهای یامفتِ برخی آقایان در مسائل سقیم ِ سیاسی ، دیدن رعیت های مظلوم با روسری های نو و دست هایی که زیاد توی آشپزخانه چروک برداشته اند دیگر در حوصله ام نیست . از لولیدن بچه های تُخسِ کره خر ! توی دست و پا خسته شدم . به شکلی کاملا احمقانه ! دلم می خواهد برگردم سر کارم .هر چقدر هم که سختی هایی داشته باشد و همکارانی را نخواهم . عید یا باید به یک گوشه ی دنج و خلوت سفر کنی یا عزیزی را در کنار داشته باشی یا مثل از آدم به دورها انگ ِ معاشرتی نبودن را تحمل کنی اما در این صحنه های خراشناک نباشی . در حال حاضر نه حوصله ی باکلاس ها را دارم نه بی کلاس ها و روی اعصاب ها را . بهار است و داریم به تلخی مادربزرگ را از دست می دهیم . خان دایی پیام فرستاده دکترها ملاقات را قدغن کرده اند عزیزان تشریف نیاورید . تازه از عید دیدنی های شلوغ و اعصاب خرد کن برگشته ام . کفش هام را زود در آوردم و همان طور  لباس بیرون عوض نکرده رفتم یک شاخه پیچک و یک ساقه شمعدانی را قلمه زدم . باید چیزی را تکثیر کنم تا ریشه کند .هوای ناپایدار بهار مضطربم می کند .دیشب نیمه های شب تگرگ بارید . گلدان را از قرنیز برداشتم .ترسیده بودیم من و گلدان . تگرگ با عصبانیت با پنجره برخورد می کرد و هیچ کاری از عکسی عزیز بر نمی آمد . خدا کند این روزها بگذرند . هیچ چیز به اندازه ی تکرار و نمود بیرونی  یافتن تنهایی و البته اضطراب نمی تواند این بهار که منتظرش بودم را از چشم من بیندازد .

پانوشت:

هی من عکس را عمودی می گذارم و هی بلاگ سر خود می چرخاندش خلاصه ببخشید . 


                                  


                                      

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۱/۰۸
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی