من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

موریانه های بی اعتمادی

جمعه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۵۱ ب.ظ


 ایستاده بودم سر چهارراه میلاد .یکی از پر تردد ترین خیابان های شهر است. زن ها برای خرید ، مردها برای کار ، پسرهای جوان لا ابالی برای پیدا کردن دوست دختر در حاشیه ی پارک بزرگ ملت و دخترهای تیشان فیشانی برای خودنمایی هایی که به عقل جن قد نمی دهد به این خیابان قدم می گذارند . رفته بودم کفش اداری و جوراب زرشکی بلند بخرم . کفش را فردا لازم دارم و جوراب را برای لباسی که چند هفته ی دیگر می خواستم با آن به دیدن دوستی بروم خریدم ، کفش را فردا می پوشم و جوراب زرشکی لای جوراب های کمدم همراه آن لباس بایگانی می شود چون گویا آن دیدار میسر نیست و فقط خریدمش چون زن روی جعبه اش خوشحال بود ! ایستاده بودم سر چهارراه و کیفم را محکم چسبیده بودم از ترس جوانک های سوار بر موتورهای هراس آور . پولی توی کیفم نبود اما یک تلفن پر از شعر و عکس که داشتم . پسرک نوجوانی را که از پشت دکه ای بیرون پرید  دعوا کردم که چرا ترساندی ام درست راه برو .  هر دو دستش را به نشانه ی ببخشید و احترام  گذاشت روی سینه اش و سوار ماشین پدرش شد که مکالمه مان را شنیده بود و هیچ چیز به من نگفت. جرات نکردم سوار هیچ کدام از ماشین های عبوری بشوم .وقتی نا امید ، بی اعتماد و  عصبی ام قدرت تصمیم گیری های روزانه ام پایین می آید .شروع کردم به پیدا کردن خانه روی نقشه ی تپ سی . راننده پیدا شد . راننده ی سمند سفید که در  عکسش مردی میانسال و آفتاب سوخته بود با عینک . تلفن زد و صدایش که محل ایستادنم را می پرسید ، پیر بود و خسته . چند دقیقه ی بعد داشتم عکس زن خوشحال روی جعبه ی جوراب را نگاه می کردم که ماشینی کنار پایم ایستاد ، پسر جوانی سرش را از پنجره  بیرون آورد و گفت : سلام‌شب بخیر .بفرمایید خانوم .اخم کردم و رویم را برگرداندم .بوق زد با عصبانیت گفتم بفرمایید آقا بفرمایید لطفا ! خندید و گفت:  تپ سی ام خانم مگر نگفتید بیام . گفتم حتما کس دیگه ای هم زنگ زده اینجا ،من منتظر شما نبودم . گفت : پلاکمو ببینید . پلاکش درست بود اما نه صورتش و نه صدایش مردی بود که توی عکس به رو به رو نگاه می کرد .با بی اعتمادی بخصوصی سوار شدم . یک لحظه وقت باز کردن پنجره از توی آینه نگاه کردمش ، با لبخند و ادب گفت : اون آقا که شما باهاشون صحبت کردید پدرم بودن عکس هم عکس ایشونه من به جاشون آمدم . گفتم ببخشید ، نمی شه اعتماد کرد راحت . گفت : بله، درست می فرمایید . وقتی به مقصد رسیدم،  توی تاریکی ماشین کرایه اش را دادم و پیاده شدم . می خواستم از خیابان رد بشوم که صدایم زد . یک ده هزار تومنی را به جای یکی از هزار تومنی های کرایه داده بودم ، آن را برگرداند و کرایه اش را برداشت . تشکر کردم و توی دلم گفتم تو لابد مردجوان قابل اعتمادی هستی .می خواستم به خودش هم بگویم اما فکر کردم شاید برایش سوتفاهم بشود و درک نکند چه چیز  این رفتار های نرمال و قابل اعتماد غیر عادی ست که نیاز به تشویق و بروز شادمانی دارد .  وقت رد شدن از خیابان خطرناک مان به رسوخ بی حد بی اعتمادی در لایه های جانم فکر کردم .ماشین ها بوق کشیدند و از لای بوته های پر از خار وسط بلوار رد شدم . هیچ وقت این همه بی اعتمادی در وجود ساده باور من نبوده است . به همه ی ضربه هایی که از اعتماد به عزیزترین ها خورده بودم فکر کردم .به بی اعتمادی های نفسگیری که این روزها با آن دست به گریبانم فکر کردم .دلم پر شد .احساس نا امنی کردم . رفتم خانه و مثل جنین دست و پایم را زیر پتو جمع کردم . چرا همه ی حرف ها و قول ها و رفتارهای دوست و آشنا و بستگان  را به سادگی باور می کنم؟ چرا نمی فهمم اولویت آدمها زندگی ،اطرافیان ،آسایش و انتفاع خودشان است ؟چرا نمی فهمم در این زمانه دیگر دوستی و عشق نمی تواند این اولویت ها را تغییر بدهد ؟ چرا احمقانه باور می کنم که حقیقتا وقتی ابراز محبت و صمیمیت می کنند یعنی دغدغه ی من را هم درست به اندازه ی خودشان  دارند؟چرا من اینهمه خوش گمانم ؟ چرا حتی وقتی از این اعتماد کردن ها آسیب دیدم باز از اصلم برنگشتم و نخواستم حتی ادای سوءاستفاده از اعتماد کسی را در بیاورم تا مقابله کرده باشم؟  برای تکه های ربوده شده ی جانم غمگینم ، برای آن زنی که درونم  خوشبینانه به مهرها و دوستی ها و عشق ها نگاه می کرد غمگینم ، فهمیده ام اعتماد من راحت جلب می شود و من در همه ی لحظاتی که عاشقانه و رها اعتماد می کرده ام به سختی تنها بوده ام و نمی دانسته ام . 

پانوشت : راه می روم و هی با خوم زمزمه می کنم 


به دست دوست یا که به آغوش امن عشق

اینبار اعتماد کنی، خاک بر سرت!


"سید مهدی موسوی "           


                                                

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۱/۳۱
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی