من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

" ای خطوط پیکرت پیراهنم..."

سه شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۱۰ ب.ظ


این روزها اتفاقات پشت سر همی افتاده اند که اینجانب اکنون با زبان روزه و لب تشنه گی وافر دارم به مقوله ی گسترده اما محدود ِ  هوس فکر می کنم ! راستش اگر خدا جسمیت ظاهری می داشت من یکی خم می شدم و پایش را می بوسیدم که من را با این سازمان عریض و طویل عاطفی ام از نرم افزار پیش پا افتاده ای در زمینه ی دنبال غرایز رفتن و پرداختن به هوس ها بهره مند کرد . باالطبع از آنجا که همچنان موجودی هستم دو پا در علائم حیاتی ام گهگاه چیزهایی مبنی بر وجود شهوت های مختلف و فعل و انفعالات جسمی و ارگانیک  می بینم اما آنقدر نیازهای بر آورده نشده ام از جدول جناب آبراهام مزلوی روان شناس بیرون زده است که فرصت نمی کنم به شکل جدی دنبال جوی ِ این دست از نیازها باشم .  بیرون که می روم آدمها را خیلی درگیر لنگ و پاچه و ران و ببخشید ماتحت ِ هم می بینم . تابستان دارد می رسد برخی زن ها توی این شهر مذهبی سخت گیر طوری نازک پوشی و تبرج می کنند که از نظر آقایان عملا اعلام آمادگی برای مناسبات داغ فیزیکی محسوب می شود . همه جا بحث سو استفاده ی جنسی اخیر از از دانش آموزان پسر از دختر بچه های معصوم و بی دفاع است . چشم خنگ ترین آدمها هم به روی عریانی و بی پرده گی  و جولان غرایز در جامعه ی معاصر باز شده است . تنانه گی بیداد می کند در عکس ها در خودنمایی های حقیقی و مجازی . من مذهبی نیستم عالم علم اخلاقیات و جامعه شناس هم نیستم اما برای آدمها نگرانم . برای زن هایی که بی رویه استفاده می شوند و حواسشان نیست یا راضی اند به هزار و یک بها و برای  آن دسته از مردها که سبکسر و شهوت ران و زن باره به  نظر می رسند علیرغم موقعیت کاری و اجتماعی در خور توجه اشان .  نمی توانم بفهمم چطور با مختصر آشنایی و بی علقه و صرفا از سر نیاز و کنجکاوی و فرونشاندن هوس ها می شود با کسی بیرون رفت ، یا در عین تعارف  پیش کسی که خیلی آشنا نیست  برهنه شد و با او دفعتا هم خوابه شد؟  چطور می شود با کسی در آمیخت وقتی هم خوابه گی های بعدی اش با آدمی غیر از ماست آن هم در فاصله ای کوتاه؟ مجردها درباره ی آزادی های جنسی شان خیلی راحت و سطح پایین حرف می زنند توی چند تا کانال دخترهای نویسنده ی معروف با داعیه ی روشنفکری درباره ی رفتارهای اتاق خوابی خود و دوستان شان در سفرهای خارج از ایران شرح می دهند . این چه عطشی ست که سیراب نمی شود ؟ نمی دانم . گرمم است و بی رنگ و رو و کم حوصله سوار یک ماشین می شوم .پسر جوان از توی آینه می پرسد : کجا می ری بعدش عزیزم؟ بیرون را نگاه می کنم و سعی دارم میم ِ عزیزمش را نشنیده بگیرم و چشمک ریزش را . پسته می خورد و تعارف می کند ، ندیده می گیرم ‌پنجره ها را بالا می دهد و کولر را روشن می کند و می گوید من تا شب بی کارم هر سمتی بگی می یام باهات . دلم می خواهد جواب تندی بدهم مثل خیلی وقتها باز شان و احترام انسانی زن و بچه ی مردم را در شهر یاد آوری کنم اما آنقدر از تکرار این موضوع خسته ام که چیزی نمی گویم . غمگین می شوم و لباس چسب و عضله های جوان در حال خودنمایی اش در کمترین لحظه ای هم حواسم را پرت نمی کند پیاده می شوم و صورتم را زیر شیر آب سردکن وقف امام حسین می شورم . هر بار کسی بد نگاهم می کند وسواس گونه دست و صورتم را می شورم می روم حمام اما حس می کنم تا هفت لایه ی زیر پوستم چرکمرد می شود . یاد سیزده چهارده ساله گی ام افتادم مادرم  توی چمدان عروسی اش لباس هایی که می خرید و  قرار بود بعدا بپوشیم را مخفی می کرد . دنبال چیزی می گشتم که یادم نیست چه بود ،  از گوشه ی چمدان یک سینه بند دخترانه با تورها و گلهای خوشرنگ پیدا کردم .مادرم سر رسید و گفت این را برای تو خریدم . صورتم داغ شد و رفتم پی کارم . دیر وقت شب کتاب می خواندم که یکهو کنجکاوانه رفتم سر چمدان . پوشیدمش و در آینه ی عروسی مادرم برای اول بار نورسته گی تنم را دیدم . از این همه تغییر گیج بودم و توی فکر . همکلاسی هایم لباس های تنگ می پوشیدند با مقنعه های کوتاه من با همه ی شر بودن ها و پر هیجان بودن هایم آن سالها هیچ وقت درگیر توجه متصل به کش و قوس های تنم نشدم و از دلبری های دخترها از پسرها توسط تن شان خوشم نمی آمد . پسرهای فامیل و همسایه زیاد سر به سرم می گذاشتند اما افتاده بودم پی کشف خدا و جهان و شعر . دلم برای کسی نمی رفت از آن گونه دل رفتن ها . تنم هنوز بی وسوسه با من همراه بود .  بعدها اما در مناسبات عاطفی امیال عاشقانه ام را می دیدم که سر می رسیدند و بی مجال بودند و کلافه کننده، مثل هر آدمی به اندازه ی خودم ذهن و پایم  لغزیده من هم   اما مقطعی  روزهای طولانی تابستان بی وقت روزه گرفتم و به هر بدبختی که بود به نفسم محرومیت را فهماندم گاهی کم می آوردم اما مهار خودم در وقتهای لازم برای خودم جالب بود . حالا که فکر می کنم می بینم  هر وقت در هر حد و اندازه ای  در زندگی  به خواهش های تنانه تن دادم برای خاطر خودم نبوده است  رفع نیاز شتابزده ی طرف مقابل بوده و من بشدت خواهان نحو دیگری از پرداختن به همین تنانه ها بوده ام که نشده است مطرح کنم نشده است بخواهم یا مایوس بوده ام از اینکه برایم بر آورده شود آن طور که میلش را دارم . هنوز هم همین طورم فکر می کنم جسم و روحم همزمان خواهان سطح ایده آلی از کامیابی و لذت هستند و به آسانی و در هر شرایط نامطلوبی مجاب نمی شوند و به رضایت خاص خاطر نمی رسند . برای همین اغلب تا جایی که بتوانم پا روی گزاره هایی که مغزم صادر می کند می گذارم . راستش همیشه خارجی ها را در این زمینه پیشرو ، هوشمند و مطلع می دانم .کافی ست به برش هایی از فیلم های کلاسیک شان در این زمینه ها نگاه کنید و آن را با برش هایی از فیلم فارسی های خودمان قیاس کنید . لفاظی های جنسی مردهای آرتیست خودمان  و عشوه های اغراق شده ی زنان این صحنه ها را ببینید . چند شب پیش در سکانس های  پایانی یک فیلم ایتالیایی دیدم که آقای محجوبی پس از تلاش های فراوان برای نزدیک شدن به زن محبوبش در لحظه ای جذاب و فوق العاده او را به نحوی کامل و شایسته بوسید کامپیوتر را خاموش کردم و نخواستم بقیه ی مناسباتشان که داشت رخ می داد را ببینم .منعی در اطرافم نبود اما حس کردم در ادامه هم آنقدر کامل و درست رفتار خواهند کرد که باز تا صبح در و دیوار زیر ساختهای فرهنگی عاطفی مملکت را فحش خواهم داد . و کلی دچار تاسف ها و تحسرهای ریز و گزنده ی شخصی عاطفی خواهم شد . بگذریم . 


            

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۱۵
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی